loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 13 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

برخلاف همیشه چشمانش فقط سیاهی را می دید.

احساس می کرد که گوش هایش از همیشه تیزتر شده و صداها را بهتر می شنود.

یاد آن شب افتاد و اینکه چرا اینجاست؟

بغض سنگینی در گلویش خفته بود و نمی دانست،چه بگوید،ازچه کسی شکایت کند وبه چه کسی دشنام دهد.

در ذهن خود به دنبال معنای حقیقی عشق می گشت که صدای پرستار او را به خود آورد:«عزیزم باید پانسمان صورتت رو عوض کنم!»

اسید بی رحمانه کار خودش را کرده بود!

 

 عشق

نوشته:عرفان شکوهی

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 1,301
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,385
  • بازدید ماه : 4,539
  • بازدید سال : 27,483
  • بازدید کلی : 80,906