ته
هانا داشت مي دويد به سمت ته کيونگ
ته کيونگ:هانا عزيزم
هانا:سلام آقاي مهربون
سال بعد
کاره هرروزه ته کيونگ شده بود پيشه دکتر الکس رفتن و تمرينه صداکردن
دکتر:خيلي خوبه واقعا پيش رفت کردي ادمه باهوشي هستي اما ميخواستم بهت يه چيزي بگم راستش يه باري اينجا هست که به خواننده نياز داره باخودم فک کردم که بهتره مدتي اونجا بخوني تا ببينم وضعت چه شکلي و رو سن چطوري ميخوني اگه اونجا تمرين کني واقعا خوب ميشه و خيلي سريع تر ميتوني دوباره خوانندگيرو شروع کني
اشک تو چشاي ته کيونگجمع ميشه
هيچ وقت فکرنميکرد که همچين روزي برسه
سوار هواپيما ميشه
ته کيونگ:چرا همچين روزي رسيد؟خدا کنه دوباره به وطنم برگردم
ته کيونگ لبهاي مي نيو رو ميبوسه
سرشو از دور ميکنه و بغلش ميکنه
ته کيونگ:حق نداري کسي رو بجز من دوست داشته باشي
مي نيو:باشه اما...
مادر شين وو:چي؟ پسرم تو خيلي عوض شدي باورم نميشه اين همون پسرمه که وقتي من از اين کارا ميکردم ميگفت بس کن؟
شن وو:مادر حرف گذشته رو پيش نکش تو مگه نميخواستي عين خودت ظالم باشم؟
سلام به همه ای بچه های عشق رمان
بچه ها تصمیم گرفتم که امروز یه رمان کره ای براتون بزارم
منم نخوندم ولی فکر کنم که قشنگ باشه این رمان مخلوطی از چند سریال است.
خوب دیگه زیادی فک زدم امیدوارم که از خوندن این رمان لذت ببرید
رمان lie love
قسمت اول