loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 17 چهارشنبه 13 دی 1391 نظرات (0)

ته کيونگ لبهاي مي نيو رو ميبوسه

سرشو از دور ميکنه و بغلش ميکنه

ته کيونگ:حق نداري کسي رو بجز من دوست داشته باشي

مي نيو:باشه اما...

ته کيونگ:هيچي نگو بذار همين جوري بغلت کنم

مي نيو ته کيونگ رو بيشتر فشار ميده

********************************************************************************

ته کيونگ و مي نيو بدون چتر تو خيابون قدم ميزدن

مسخره بازي در مياوردن و ميخنديدن

تا اين که به دم خونه ي مي نيو ميرسن

مي نيو:خداحافظ عزيزم ممنون راستش فک نميکردم روزي در کنار تو شاد باشم

ته کيونگ:همين؟

مي نيو:منظورت چيه؟

ته کيونگ:خوب من خونه ندارم جاي خواب ندارم الانم که داره بارون مياد تا خيس آبم و سرما ميخورم ميخواي همين جوري بري؟

مي نيو:نکنه.....

ته کيونگ:آره منظورم اينکه اجازه ميدي بيام تو

مي نيو که هل کرده بود سريع درو بست و از پشت در گفت نه

ته کيونگ:پس من انقدر اينجا ميمونم تا درو باز کني

مي نيو:انقدر بمون تا علف زير پات سبز بشه

ته کيونگ:خواهيم ديد


2 ساعت بعد:

تهد کيونگ:آخ پام داره منفجر ميشه

مي نيو که تمام اين مدت پشت در بود با اين حرف سريع درو باز کرد و رفت پيشش

ته کيونگ هم از اين موقعيت استفاده کردو سريع رفت داخل خونه

مي نيو با داد:فوضول بيا بيرون حالا براي من فيلم بازي ميکني؟

ته کيونگ:منو دست کم گرفتي خااااااااااااااااانم داشتن شوهر خواننده و بازيگر خيلي خوبه مگه نه؟

*******************************************************************************

صبح ساعت 8:

موقعيت:سئول خونه گروه

جرمي به زور داشت ساکشو بالا مياورد

جرمي:سلاااااااااااام بر خونه ي خودم دلم برات تنگ شده

شين وو:اومدي؟چه عجب نزديک 2 ماه نبودي خوش گذشت؟

جرمي:سلام داداشي دلم برات تنگيده بود همچين که تو ميگي انگار رفته بودم خوش گذروني ميدوني تو اين 2 ماه چه قدر رو کليپم کار کردم تازه مجبور شدم  زبون ژاپني ياد بگيرم

شين وو زد زير خنده

جرمي:براي چي ميخندي؟

شين وو:دارم فک ميکنم معلمتو از زندگي سير کردي فرض کن تو بتوني ژاپني حر بزني؟

مطمئني معلمت زندس؟

جرمي با عصبانيت:نه خيرم معلمم سالمه چيزيشم نشده تازه هرچي باشه از تو بيشتر بلدم بچه پررو

شين وو:تسليم

جرمي:بجاي اينکه داداشتو مسخره کني بيا کمکم کن اين ساکو ببرم تو اتاقم

شين وو:آي چه قدر سنگينه چي با خودت آوردي؟ مردم

جرمي:نميخواد کمک کني اگه ميخواي اينقدر غر بزني منو باش براي کيا سوغاتي آوردم

*******************************************************************************

مي نيو با خواب آلودگي از تختش بلند ميشه به سمت آشپز خونه ميره

ته کيونگ:بلند شدي برو صورتتو بشور بيا بشين صبحونه بخور امروز يه صبحونه درست کردم که باهاش انگشتاتو بخوري

مي نيو:باشه فقط ديشب اذيت نشدي روي زمين خوابيدي

ته کيونگ:از لطفه شما تمام بدنم درد ميکنه

مي نيو:ببخشيد من برم دستشويي

مي نيو دست و صورتشو شست و از دستشويي اومد بيرون  روي ميز نشست

مي نيو:آقاي آشپز امروز ميخواي صبحونه بهم چي بدي؟مردم از گرسنگي

ته کيونگ:سوسيس نيمرو

مي نيو :همين؟

ته کيونگ:چي کار کنم فقط همينو بلدم

مي نيو:باشه

مي نيو و ته کيونگ صبحونه رو خوردن

ته کيونگ:مينيو برو حاضر شو ساکتم بردار امروز ميريم سئول

مي نيو:امروز؟زود نيست؟
ته کيونگ:کجاش زوده تازه بريم اونجا برات يه سورپيرايز دارم

مي نيو:باشه من رفتم حاضر شم

*********************************************************************************

ساعت5 بعداز ظهر:

موقعيت سئول خونه گروه

تق....تق......تق......

جرمي:صبر کن درو کندي الان ميام

جرمي درو باز ميکنه و با ديدن مي نيو ته کيونگ سيب از دستش ميوفته

جرمي:داداش اين چ....چ.....چه

ته کيونگ:نميخواد به خودت زحمت بدي آره شبيه مي نامه

شين وو:جرمي کي اومده چرا نيومدي

شين وو به سمت در اومد با ديدن ته کيونگ و مي نيو قلبش به درد اومد اما به روي خودش نياورد


شين وو:خوش اومديد

شين وو جرمي رو گرفت و کمکش کرد که  حرکت کنه

اون هنوز تو شک بود

ته کيونگ و مي نيو وارد شدند

ته کيونگ:جرمي ما بايد واقعيت رو بهت بگيم

جرمي:باشه هر چي زود تر بگو که من هنگ کردم

ته کيونگ:خب يادت مياد مي نام گفته بود يه خواهر دوقلو داره

جرمي:خب.....

ته کيونگ:خب ايشون خواهر مي نام هستند که خيلي شبيشه و اسمش مي نيو هست

جرمي:خب تو باهاش چي کار ميکني؟

ته کيونگ:من و مي نيو ميخوايم با هم ازدواج کنيم

جرمي:واقعا ؟تبريک ميگم


مي نيو:مذسي خوشحال شدم از آشناييتون

جرمي:اما من احساس ميکنم شما برام آشناييد

مي نيو که هل کرده بود گفت :نه فک نم اشتباه گرفتيد من که اولين باره شما رو ميبينم(اي دروغ گو )

و خوشحالم(ميبينيد تو روي من دروغ ميگه)

ته کيونگ:بيا بريم من سورپيرايزم رو بهت بگم

دست مي نيو رو ميکشه و ميبرتش

ميرن به جايي که زن مسني نشسته بود

ته کيونگ:سلام عمه

مي نيو:عمه؟

ته کيونگ به بازوي مي نيو ميزنه تا سلام کنه

مي نيو:ها؟ اوه سلام از آشناييتون خوشبختم

زن سريع ميره و مي نيو رو بغل ميکنه و گريه ميکنه

مي نيو:چيزي شده؟

زن:تو خيلي شبيه باباتي

م ينو از بغل زن در ميادو ميگه:شما باباي منو ميشناسيد ؟

زن:راستش من اون نامه رو برات گذاشته بودم

مي نيو:چي؟

زن:من عمتم

مي نيو:خواهش ميکنم بگيد مادرم کجاست؟

عمه گريه ميکنه

زن:اون مرده

مي نيو:چي؟

خب من نميخواستم اينو بگم ولي مجبورم

مي نيو:خواهش ميکنم بگيد

خب راستش پدر ته کيونگ عاشق زنه دوستش بود

مي نيو:اين چه ربطي داره؟

اون عاشق نادر تو بود اما مادرت اونو دوست نداشت وقتي که ديد شماها دنيا اومديد جنون بهش دست ميده و مادرتو ميکشه خودشم اون روز مست ميکنه و تصادف ميکنه و ميميره

مي نيو :من باورم نميشه
مي نيو:ي ميگي؟من باورم نميشه

عمه:پدر اون باعث مرگ مادرت شد و پدرت خيلي عذاب کشيد

مي نيو سرش گيج ميره و غش ميکنه

عمه ته کيونگ رو صداميکنه

ته کيونگ سريع اونو به بيمارستان ميبره

*********************************************************************************

2ساعت بعد:

بالاخره مي يو به هوش مياد

ته کيونگ با استرس بالا سرش نشسته بود

مي نيو:اينجا کجاست؟

ته کيونگ:به هوش اومدي؟بيمارستانه

مي نيو تازه اتفاقات يادش ميادو ميزنه زير گريه

ته کيونگ:چي شده عزيزم چرا گريه ميکني؟

مي نيو:پدرتو يه قاتله

ته کيونگ:چي؟

مي نيو:اون مادرمو کشت و باعث شد پدرم خيلي عذاب بکشه

ته کيونگ با اين حرف پاهاش سست ميشه و ميفته رو زمين و گريه ميکنه

ته کيونگ:من نميتونم باور کنم من حتي پدرمو نديدم

مي نيو: آره تو نديدي و تو مقصر نيستي

*********************************************************************************

2 ماه بعد:

موقعيت:قبر مادر مي نيو

ته کيونگ:مادر من اومدم اينجا تا بهتون اداي احترم کنم و ازتون اجازه بگيرم که بتونم با مي نيو ازدواج کنم راستش ازتون واقعا متشکرم چون بخاطر شما با مي نيو آشنا شدم و تونستم طعمه يه عشق واقعي رو بچشم

ته يونگ گل رو روي قبر مادر مي نيو ميذارهو اداي احترام ميکنه

ته کيونگ:مادر قول ميدم نذارم هيچ وقت مي نيو ناراحت بشه و هميشه در کنارش ميمونم اميدوارم اين اجازه منو قبول کنيد

ته کيونگ و مي نيو از اونجا دور ميشن

ته کيونگ:فک کنم الان مادرت خوشحاله

مي نيو:آره چو من الان خوشحالم

ته کيونگ: ديگه از فردا ما زن و شوهريم

مي نيو:آره من حتي باورمم نميشه

******************************************************************************

فرداي آن روز

روز عروسي:

مي نيو واقعا زيبا شده بود

آرايشگر آرايش مليحي کرده بود

ته کيونگ يه کت و شلوار زيباي مشکي پوشيده بود و يه گل زيبا توي جيب جلوي کتش بود

هم مي نيو خوشگل شده بود هم ته کيونگ

ته کيونگ دم در سالن وايساده بود و به کسايي که ميومدن خوش آمد گويي ميکرد

شين وو  ناراحت بود اما سعي کرد ناراحتيشو بروز نده

پيش ته کيونگ اومد

شين وو:من مي نيو رو به تو ميسپرم اگه يه ذره اذيتش کني ميدونم چي کارت کنم

ته کيونگ:نميخواد نگرانش باشي من ازش بخوبي محافظت ميکنم

شين وو:خوبه

مردي به سمت ته کيونگ اومد

ته کيونگ بهش تعظيم کرد

مرد:الان مراسم شروع ميشه سريع برو

ته کيونگ:ممنون

مي نيو دست در دست پدر راهبه به ته کيونگنزديک ميشد

پدر راهبه دست مي نيو رو تو دست ته کيونگ ذاشت

مي نيو و ته کيونگ در جايگاه مخصوص وايستادند

عاقد شروع کرد

عاقد:

به نام پدر............

پسر..................

و روح القودوس.....

هوانگ ته کيونگ تو قول ميدهي که هميشه عاشقه گومي نيو باشي و در هر شرايطي در زمان فقر و ثروت و تنهايي هميشه درکنارش باشي و به بزرگترها احترام بگذاري؟

ته کيونگ:بله قول ميدهم

عاقد :

گو مي نيو شما هم قول ميدهيد که هميشه عاشقه هوانگ ته کيونگ باشي و در هر شرايطي در زمان فقر و ثروت و تنهايي هميشه در کنارش باشي و به بزرگترها احترام بگذاري؟

مي نيو رو به ته کيونگ ميکنه و ميگه:با تمام وجودم قول ميدهم

عاقد:

اگر کسي با اين ازدواج مشکلي داره بگه وگرنه تا آخر عمر چيزي نگه

شين وو:من

مي نيو برگشت و بهش نگاه کرد
4ماه بعد از ازدواج:

موقعيت:کافي شاپ

مي نيو خيلي خوشحال بود جواب آزمايشش تو کيفش بود اون حامله بود

منتظر ته کيونگ بود

از دور ته کيونگ رو ديدو دست  تکون داد

ته کيونگ اون روز خيلي سرد شده بود

مي نيو:سلام عزيزم

ته کيونگ:سلام وقتم پره سريع بگو بعدش منم بايد بهت چيزي بگم

مي نيو:تو اول بگو بعد من ميگم

ته کيونگ:باشه ميخواستم بگم که من ديگه نميخوام باتو باشم بيا طلاق بگيريم

مي نيو اشک تو چشاش جمع شد

مي نيو:منظورت چيه؟

ته کيونگ:من نميخوام با زني مثله تو زندگي کنم من عاشقه يه زنه ديگم اولش چون دلم برات سوختو ديدم تنهايي گفتم باهات ازدواج کنم و چون ميخواستم اون زنو فراموش کنم اما حالا که احساسم بهش بيشتر شده نميتونم ازش دور زندگي کنم

مي نيو ديگه گريش درومده بود

مي نيو:نميخواد دلت براي من بسوزه برو باکسي که دوسش داري نميخواد ديگه پيش دختره يتيمي مثله من بياي باشه هر چه زودتر بهتر

از ميز بلند شد وميخواستم بره

مي نيو:آها يادم رفت  تو چه قدرپستي تو يه شيطاني ازت متنفرم

مي نيو حلقه ازدواج رو از دستش درآورد و رو زمين انداخت

مي نيو:بگير بدش به عشقت

ته کيونگ:من براي کسي که دوسش دارم از اين چيزاي آشغالي نميگيرم بهتره بري بفروشيش که بتوني باهاش چند روزي غذابخوري

مي نيو:نميخواد نگران من بشي اين حلقه آشغالي رو بنداز دور

مي نيو سريع از اونجا دور شد

ته کيونگ اشک تو شماش جمع شد

ته کيونگ:بالاخره ازم بدت اومد من نميخوام بخاطر من آسيب ببيني ون من فقط چندماهه ديگه زندم
ته کيونگ:منو ببخش عشقه من بالاخره تو ازم متنفر شدي من نميخوام شاهده مرگ من باشي نميخوام زجر بکشي خواهشا ازم متنفر شو منو فراموش کن به دنبال کسي باش که عاشقت باشه و بتونه هميشه پيشت باشه و ازت محافظت کنه اما من نميتونم پيشت باشم ميخوام تو شاد باشي

مي نيو سريع از اونجا دور شد باورش نميشد که اون ته کيونگ بود

مي نيو اشک جلوي چشماشو گرفته بود

مي نيو:چرا منو به بازي گرفتي؟چرا بامن بودي در صورتي که دوسم نداشتي؟حالا من با اين بچه چيکار کنم ؟يعني بچمم بايد مثله من بدونه پدر باشه

زينگ.....................زينگ....................

مي نيو با صداي آرومي به موبايلش جواب داد

جرمي:مي نيو؟چي شده؟چرا صدات اينجوريه؟

مي نيو:من واقعا حالم بده ميشه بيلي پيشم دادش؟

جرمي:باشه

مي نيو سريع به خونه ميره و وسايلشو جمع ميکنه

جرمي مياد

مي نيو درو باز ميکنه

جرمي:چي شده؟

مي نيو ماجرا رو از سيرتا پياز براش تعريف ميکنه

جرمي:اين ته کيونگ عوضي......حالا ميخواي چيکارکني؟

مي نيو:ميشه من چندمدتي بيام خونه ي تو

جرمي:باشه بيا

*****************************************************************************

موقعيت:سالن تمرين

ته کيونگ پيشه شين وو ميره

شين وو:سلام داداش خوبي؟

ته کيونگ:مرسي من بايد چيزي بهت بگم

شين وو:بگو

ته کيونگ:منو مي نيو داريم از هم طلاق ميگيريم

شين وو:چي؟

ته کيونگ:خواهش ميکنم در نبود من مراقبش باشي

شين وو:يعني چي؟

ته کيونگ:اگه زماني من نبودم قول بده مراقبش باشي

شين وو:حتما

******************************************************************************

ته کيونگ به خونه ميادو وسايلشو جمع ميکنه

عکسه مي نيو رو برميداره و گريه ميکنه

زينگ......................زينگ.......................

ته کيونگ:بله

_سلام آقاي هوانگ بليطي که خواسته بودين براتون رزرو کردم

ته کيونگ:من حاضرم

وسايلشو برميداره و به سمته در ميره

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 284
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,368
  • بازدید ماه : 3,522
  • بازدید سال : 26,466
  • بازدید کلی : 79,889