loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 23 چهارشنبه 13 دی 1391 نظرات (0)

کاره هرروزه ته کيونگ شده بود پيشه دکتر الکس رفتن و تمرينه صداکردن
دکتر:خيلي خوبه واقعا پيش رفت کردي ادمه باهوشي هستي اما ميخواستم بهت يه چيزي بگم راستش يه باري اينجا هست که به خواننده نياز داره باخودم فک کردم که بهتره مدتي اونجا بخوني تا ببينم وضعت چه شکلي و رو سن چطوري ميخوني اگه اونجا تمرين کني واقعا خوب ميشه و خيلي سريع تر ميتوني دوباره خوانندگيرو شروع کني
ته کيونگ:بسه دکتر ديگه خستع شدم الان نزديکه چهارساله که دارم رو صدام تمرين ميکنم ديگه صدام به حالته قبليم برگشته من ميخوام برم کشوره خودم برم پيشه همسرم برم پيشه گروهم و بااونا بخونم
دکتر:فک کردي اگه الان به کشورت برگزدي همه چيز مثله سابقه نکنه فک کردي که همسرت تو اين 4سال منتظره برگشتنت بوده يا توقع داري که گروه منتظره تو هستندو وقتي بري ميگن دلم برات تنگ شده بودو بهت اجازه بدن بري تو گروه مطمئا باش الان هيچ چيز ديگه مثله گذشته نيست
ته کيونگ:درسته که نيست فک کردي که انقد بچم که همه چيزو مثله 4ساله پيش تصوکنم هيچ ميدوني که تو اين 4 سال چه قد زجر کشيدم نه ميدوني از بهترين کسه زندگيم از عشقم جدا شدم خودمو مثله يه آدمه بد جازدم از همه دوري کردمو تو تاريکي پنهون شدم هنوزم اينکمه؟زجري که کشيدم کمه؟نه نه نيست اين چهارسال برام مثله جهنم بود زمان جلونميرفت
دکتر:باشه درکت ميکنم که چه قد زجر کشيدي يه شرط
ته کيونگ:چه شرطي؟
دکتر:تو مگه نميگي که صدات مثله قبله و راحت ميتوني بخوني؟
ته کيونگ:آره
دکتر:پس بايد تو همون بار جلويه همه بخوني اگه صدات نلرزيدو مثله قبل بود من اجازه ميدم برگردي
ته کيونگ:قبوله

خونه مي نيو


مي نيو آروم موهايه هانا رونوازش کرد
هانا:ماماني جونم ميشه برام يه داستان بخوني تا خوابم ببره؟
مي نيو:البه دختره نازم اما چه آهنگي ميخواي؟
هانا:مامان تو گفته بودي که بابام خواننده بوده و تا قبله مرگش اهنگ ميخونه تازه گفته بودي که با پدرخوندم باباشين وو و عمو جرمي و دايي مي نام داخله يه گروه بود
مي نيو:مگه نگفتم درباره ي بابات نپرس
هانا:اما مامان من ميخوام آهنگي از بابام بخوني خواهش
مي نيو ياده خاطراتش افتاد
ياده آهنگي که ته کيونگ تويه ماهه عسلشون براش خونده بود
(اين اهنگ از دابل اس فايواو وان هستش که من عاشقه اين گروهم اين آهنگم همين ط.ري انتخاب کردم)

آره دوباره شروع ميکنيم...
فکر کن کي برگشته . بيا بريم
اين آهنگ همش راجع به توست...من واقعا ازت متنفرم ولي دوستت دارم.پس چي کار ميتونم بکنم..بيا بريم
آزارم ميده وقتي نگاهت ميکنم..نميتونم نفس بکشم...حالا دستاي منو بگير
چرا , وقتي اون شخص دوستت نداره..چرا تو نميفهمي؟؟
عزيزم اجازه بده..دوستت داشته باشم (LOVE YA LOVE YA LOVE YA)
ريسک کردن همه چيز منه , من اين طلسم رو خوندم " ما ميتونيم بهترين باشيم "
حتي اگه تمام دنيا دشمن من بشه نميتونه باشه کسي نميتونه باشه جز تو
عزيزم اجازه بده دوستت داشته باشم..(LOVE YA LOVE YA LOVE YA) "
من تا الان منتظرت بودم...ببخش که صادقانه آرزو کردم براي مدت طولاني به تو وابسته باشم..اين منو جدا از همه و به خلوت هل داد...به پاياني ظالمانه
اون شخص رو فراموش کن..حالا روي اون خط بزن اصلا اون به درد تو نميخورد
پس عزيزم نمياي پيش من؟من تو رو خوشحال ميکنم
آزارم ميده وقتي نگاهت ميکنم..نميتونم نفس بکشم...حالا دستاي منو بگير
چرا , وقتي اون شخص دوستت نداره..چرا تو نميفهمي؟؟
عزيزم اجازه بده..دوستت داشته باشم (LOVE YA LOVE YA LOVE YA)
ريسک کردن همه چيز منه , من اين طلسم رو خوندم " ما ميتونيم بهترين باشيم "
حتي اگه تمام دنيا دشمن من بشه نميتونه باشه کسي نميتونه باشه جز تو
عزيزم اجازه بده دوستت داشته باشم..(LOVE YA LOVE YA LOVE YA) "
اول من آرزوي خوش بختي کردم...با اين که اين خوش بختي طرف اون مرد بود ولي من باور داشتم که اگه اون بدون من خوشحاله همين کافيه...
ولي من اشک هاي تو رو ديدم..من ناراحتي تو رو ديدم
من سعي کردم عقب وايستم ولي فايده اي نداشت..حالا من خسته ام..ديوانه ام
من نميذارم بره..من بايد گيرت بيارم ( I CAN NOT LET IT GO I GOTTA TAKE YOU)
اين سرنوشت ماست آره
آزارم ميده وقتي نگاهت ميکنم..نميتونم نفس بکشم...حالا دستاي منو بگير
چرا , وقتي اون شخص دوستت نداره..چرا تو نميفهمي؟؟
عزيزم اجازه بده..دوستت داشته باشم (LOVE YA LOVE YA LOVE YA)
ريسک کردن همه چيز منه , من اين طلسم رو خوندم " ما ميتونيم بهترين باشيم "
حتي اگه تمام دنيا دشمن من بشه نميتونه باشه کسي نميتونه باشه جز تو
عزيزم اجازه بده دوستت داشته باشم..(LOVE YA LOVE YA LOVE YA) "
چرا تو نميدوني؟چرا اون شخص از بين اين همه آدم؟؟
عشق دردناک تو , من نميتونم تحملش کنم
اون عشق مسخره رو که قلبتو ميسوزونه فراموش کن...حالا لطفا فراموشش کن !!! من نجاتت ميدم..اوني که توي سختيه رو (نجات ميدم)...
وقتي اشک هاي تو توي آينه انعکاس ميشه و بدون هيچ صدايي جاري ميشن..بدون هيچ معني
قلب من پاره ميشه...من ميتونم از دريا عبور کنم...
لطفا منو باور داشته باش..من بهشت رو شاهد خودم قرار دادم (بهشت شاهد منه)
ما آخرين عشق هاي هم خواهيم بود آره
آزارم ميده وقتي نگاهت ميکنم..نميتونم نفس بکشم...حالا دستاي منو بگير
چرا , وقتي اون شخص دوستت نداره..چرا تو نميفهمي؟؟
عزيزم اجازه بده..دوستت داشته باشم (LOVE YA LOVE YA LOVE YA)
ريسک کردن همه چيز منه , من اين طلسم رو خوندم " ما ميتونيم بهترين باشيم "
حتي اگه تمام دنيا دشمن من بشه نميتونه باشه کسي نميتونه باشه جز تو
عزيزم اجازه بده دوستت داشته باشم..(LOVE YA LOVE YA LOVE YA) "
بذار دوستت داشته باشم عزيزم...
من نميتونم نميتونم بدون تو باشم...
ما رفتيم

مي نيو آروم اشکاش سرازير ميشه
آهنگ تموم ميشه سريع اشکاشو پاک ميکنه
هانا:مامان داري گريه ميکني؟
مي نيو:نه آشغال رفته بود داخله چشمم
هانا:آها مامان بابا چه شکلي بوده؟تو تاحالا عکسي ازش نشون ندادي
مي نيو عصباني ميشه:هانا چه قد گفتم درباره ي باباتصبحت نکن سريع برو داخله اتاقت
هانا با گريه به سمته اتاقش ميدوه
مي نيو:اه چرا انقد عصباني شدم اون فقط سه سالشه و چيزي نميدونه نبايد اهاش اينطور باهاش برخورد ميکردم
مي نيو باپشيموني به سمته اتاق هانا ميره در ميزنه و وارد ميشه
هانا روي تخت خوابيده بودو گريه ميکرد
مي نيو:دخترم ببخشيد نبايد اونطوري باهات حرف ميزدم
اما هانا چيزي نگفت
مي نيو:...........خوب بيا بغلم تا درباره پدرت بهت بگم
هانا آروم بلندشدو اشکاشو پاک کردو به بغل مي نيو رفت
مي نيو:راستش من عکسي از پدرت ندارم اما ميتونم بهت بگم چه شکلي بوده
هانا لبخندي زد
مي نيو:بابات قد بلندو لاغر بود موهاي مشکي داشت و هميشه باهمه بد برخورد ميکرد و خيلي مغرور بود تو دقيقا شبيه باباتي دماغش کوچولوبود صورت سفيدي داشت چشايه مشکي و لباي خوشگل دقيقا مثله تو اما چشايه توآبي هست
هانا:مامان...............
مي نيو جانم؟
هانا:قول ميدي وقتي بزرگ شدم منو سره خاک پدر ببري
مي نيو:چي؟باه
مي نيو هانا را در آغوش گرفت و ؟آروم اشک ميريخت

موهاي طلايي هانا رو نوازش کرد تا بخابه

ظهر:
موقعيت:خونه ته کيونگ
ته کيونگ به سمته يخچال رفت در رو باز کردو يه بطري برداشتو سر کشيد
بطري رو برداشت و به اتاق تمرينش رفت
ته کيونگ:اه چرا اون شرطه مسخره رو فبول کردم؟
گيتار رو از روي صندلي برداشت و شروع به خوندن و کرد
که يکهو زنگ در به صدا در اومد
ته کيونگ:اوف باز کدوم يکي از همسايه هاس دارم رواني ميشم بدون اينکه آيفون رو نگاه کنه رفت دره بيرون رو باز کرد

دکتر به پشت وايساده بود و ته کيونگ نميتونست قيافشو ببينه فک کرد يکي از همسايه هاس

ته کيونگ:واي شماها کلافم کرديد بابا ولم کنيد چندبار بهتون گفتم نه الانم دوباره ميگم نه(هوي داداشي خونسرديتو حفظ کن )

دکترالکس برگشت

ته کيونگ قيافشو ديد

ته کيونگ سرجاش ميخکوب شد

ته کيونگ:تو.........(ا تو اينجا چيکار ميکني؟لابد ميخواستي همينو بگي نه؟)

ته کيونگ:فک....(اينم که خل شد)

دتر الکس:نميخواد چيزي بگي  فک کردي من کيم؟(خودتي هه هه هه)

ته کيونگ:بيانه (متاسفم کره ايي)فک کردم همسايس

دکتر:آها خواهش
دکتر الکس:چرا اينقدر دير درو باز کردي(چه پررو بگيرم لهش کنما)
ته کيونگ:تو اينجا رو از کجا پيدا کردي؟


دکتر:از اون مرده که همه ي کاراي اقامتتو برات درست کرد پرسيدم(چه  مرده دهن لقيه)
ته کيونگ زيره لب گفت:اه اي آدمه دهن لق(ايششش چرا اين هي فکرمو تکرار ميکنه؟)
دکتر:چيزي گفتي؟
ته کيونگ:نه (آره جون عمت )
دکتر:نميخواي دعوتم کني داخل؟
ته کيونگ:واي ببخشيد حواسم نبود بفرماييد
دکتر الکس وارد شد
ته کيونگ هم که پشت سرش راه ميرفت هي اداشو در مياورد
رسيدن داخل خونه
ته کيونگ دکتر رو راهنمايي کرد
دکتر:واو چه خونه بزرگ و قشنگي
ته کيونگ:ممنون فقط چي ميخواستي بگي؟
دکتر:خب اومدم بگم که تا روزي که قراره بخوني 3روز بيشتر نمونده ميتوني؟(اخه به تو چه نخود)
ته کيونگ:آره ميتونم
دکتر:خوبي اوضاع خوب پيش ميره؟
ته کيونگ :آره
دکتر بعد خورد آبميوش بلند شد و بهسمته در رفت

دکتر:من ميرم ميترسم نتوني به تمرينت برسي(آره بدو برو که خيلي کار داره هنوز)

ته کيونگ:باشه

دکتر:اميدوارم بتوني موفق شي
ته کيونگ:ممنون که اومدي
دکتر:ميبينمت خدافظ
ته کيونگ:خدافظ
ته کيونگ اصلا نميخوابيدو رويه آهنگش تمرين ميکرد
ته کيونگ محکم گيتارو انداخت رو زمين

خودش به گوشه اتاق رفت و رو زمين نشست و از روي عصبانيت محکم پاشو رو زمين ميکوپيد
ته کيونگ:اه.......چرا نميتونم چرا کارا خوب پيش نميره (فدا سرت داداشي)
8شب:
ته کيونگ بانا اميدي رفت روي سن
ميکروفن رو تنظيم کرد و گيتار رو به دست گرفت
شروع به گيتار زدن کرد آهنگ غمگيني بود شروع به خوندن کرداشک از چشماش سرازير شد همون آهنگ مورد علاقه مي نيو بود
 همه چيز داشت خوب پيش ميرفت
دکتر الکس ترسيده بود
دکترالکس:اگه بتونه تا آخر خوب بخونه چي؟واي تا يه دقيقه ديگه آهنگتموم ميشه
آخرين بيت رو داشت ميخوند که يه دفعه صداش لرزيد و نتونست درست بخونه
خنده از روي لب کسايي که تو بار بودن محو شد
ته کيونگ واقعا ناراحت بود ميشد ناراحتيرو از تو چشماشم خوند
برگشت و به دکتر نگاه کرد
دکتر الکس نيشخندي زد و از بار بيرون رفت
11شب

ته کيونگ گيتارش رو دوشش بود و با ناراحتي به سمت خونش راه ميرفت
ته کيونگ:تو يه احمقي ته کيونگو محکم زد تو سرش
اشک تو چشاش جمع شد
ته کيونگ:مثل اينکه حالاحالاها اينجا موندنيم کاش ميشد به کره برگردم
خونه مي نيو
آروم کنار تخت خوابش نشسته بودو آلبوم رو ورق ميزد
تا اينکه به عکسه ته کيونگ رسيد
دستشو روش کشيد
مي نيو:ته کيونگ آخه چرا؟چرا بدون اينکه عاشقم باشي با من ازدواج کردي ؟چرا من فقط يه بازيچه براي تو بودم
اشک از چشماش سرازير شد
تق....تق.....
مي نيو سريع آلبوم رو بست و زير تخت گذاشت و اشکاشو پاک کرد
مي نيو:بفرماييد
مي نام وارد اتاق شد
مي نيو:تويي داداش کي اومدي؟هانا درو باز کرد؟
مي نام نزديک مي نيو شد
مي نام:گريه کردي؟
مي نيو:نه
مي نام عصباني بودو با داد گفت:دوباره بخاطر اون آشغال ؟بخاطر يه مرد هوس باز
مي نيو:نه اون هوس باز نبود درموردش درست صحبت کن
مي نام:تا کي ميخواي ازش طرفداري کني؟انگار يادت نمياد که باهات چي کار کرده
مي نيو:بس کن داداش هانا ميفهمه
مي نام از سره عصبانيت دستشو لاي موهاش ميبره
مي نام:نميذارم اينجا بموني
مي نيو:چي؟
مي نام :بايد بري
مي نيو:منظورت چيه داداش درست بگو ميخواي چي بگي
مي نام :بايد تو و هانا از اين جا بريد
مي نيو:آخه براي چي؟
مي نام:اين کشور اين مکان همه تو رو ياد ته کيونگ ميندازه بهتره از اينجا بري تا بتوني زودتر فراموشش کني
مي نيو:آخه داداش.........
مي نام:من همه برنامه ريزي ها رو انجام دادام پرواز براي فرداست
مي نيو:چه قد زود؟براي کجا؟
مي نام:آمريکا
مي نيو:آمريکا؟چرا اينقد دور؟
مي نام:هرچي دورتر باشه بهتره تازه هانا اونجا بهتر ميتونه زندگي کنه براي 2تاتون بهتره
مي نيو:آره داداش تو راس ميگي باشه
لبخند رضايتي روي لب مي نام سلز شد
مي نام:آره آبهترين تصميم رو گرفتي
مي نيو:اما من چه طوري به هانا بگم؟
مي نام :نگران نباش من بهش ميگم
مي نيو:اما ما اونجاتنهاييم
مي نام:نگران نباش الان که گروه بخاطر اون عو.....
مي نيو:چيه؟ميخواستي به ته کيونگ بگي عوضي؟
مي نام:خب راستش......
مي نيو:باشه اصلا ولش کن بهتره ديگه حرفي دررابطه باهاش نزنيم تو راست ميگي همه چيز اينجا منو ياد اون ميندازه من بايد برم تا بتونم فراموشش کنم
مي نام:آره اگه اينجا بموني و بازم بهش فک کني بيشترخودتو اذيت ميکني
روز پرواز

مقصد امريکا(واشنگتن)
داخل هواپيما
هانا:مامان دايي نگفت چرا داريم ميريم آمريکا
مي نيو:هيچي گفتم بهتر براي زندگي بريم اونجا
هانا:اما من کره رو بيشتر دوس دارم
مي نيو:هانا مگه قرار نبود لج نکني
هانا:مامي ببخشيد اصلا ديگه حرف نميزنم
مي نيو لبخندي زدو گفت:افرين دختر گلم
بار 0واشنگتن
ته کيونگ مشغول آهنگ خوندن بود
دکترالکس گوشه ايي از بار نشستهبود و بهته کيونگ نگاه ميکرد
ليوانشو از آ*ب*ج*و* پر کرد و يه نفس سر کشيد
7روز بعد:
بالاخره مي نيو و هانا در امريکا مستقر شدند
ته کيونگ هم بخاطر شرطي که باخته بود مجبور بود هر شب به بار بره و آهنگ بخونه اما هرشب هم صداش به لرزه مي افتاد
مي نيو سعي ميکرد ته کيونگ رو فراموش کنه اما هرکاري ميکرد نميتونست
از وقتي که گروه از هم پاشيده بود حدود 5سالي ميگذشت و جرمي و شين وو و مي نام هرکدوم به صورت جدا گانه البوم بيرون ميدادن
5سال بعد:
خونه مي نيو:
زينگ.....زينگ
مي نيو:بالاخره اومدي دخترم؟
هانا:آره مامي
مي نيو:مدرسه خوش گذشت؟
هانا:واي اره مامان با اينکه الان دومين ساليه که مدرسه ميرم اما هنوز انگار مدرسه رو خوب نميشناسم
مي نيو لبخندي زدو به سمت هانا اومد و کوله پشتيه هانا رو از دوشش برداشت و به اتاق هانا برد
مي نيو:اشکالي نداره دخترم منم همينطوري بودم حالا ولش کن معلمات خوبن؟
هانا:اره مامي جونم تازه يه معلم پيانو داريم يه مرد خيلي خوش تيپ و مهربونه
مي نيو:واقعا؟
هانا:اره خيلي هم دوسش دارم
مي نيو:خوبه
هانا يونيفرم مدرسشو درمياره وموهاي بلندشو شونه ميکنهو يه لباس تو خونه ايه خوشگل ميپوشه و به سمت اشپزخونه ميره سر ميز ميشينه
مي نيو:دخترم چيزي رو يادتنرفته
هانا سرشو به علامت منفي نشون داد
تا مي نيو اومد حرفي بزنه ها نا گفت:اها يادم اومد
مي نيو:پس بدو برو
هانا از سر ميز بلند شدو رفت دست و صورتشو با صابون شد
صورتشو با حوله خشک کردو به سمت آشپزخونه رفت
مي نيو:حالا شد بيا بخوريم
خونه ته کيونگ:
ته کيونگ از حموم بيرون اومدو رويکاناپه نشست کنترل تلويزيون رو برداشت و روشنش کرد
داخل اتاق رفت و لباس پوشيد
خيلي بي حوصله بود موهاشو با حوله خشک کردو محکم پرت کرد که يه دفعه قال کس ازروي ميز افتادو شکست به سمت صدا برگشت او بدون اينکه نگاه کنه حوله رو روي ميز پرت کرده بود و قال عکس افتادو شکست
به سمت قاب رفت
شيشه هاششکسته بود
عکس مي نيو رو از داخل برداشت وبهش نگاه کرد
ته کيونگ:عشقم يعني تو الانکجايي؟ازدواج کردي؟بچه داري؟
سعي کرد با دستش شيشه خورده ها رو برداره که دستشو بريد
سريع دستشو بلند کردو از اتاق اومد بيرون به داخل آشپزخونه رفت و با باند دستشو بست
گريش گرفته بود
يکدفعه اشکاش سرلزير شدن
جعبه کمک هاي اوليه رو گوشه اشپزخونه پرتکرد و روي زمين نشستدستشو روي قلبش گذاشت
ته کيونگ:مي نيو.......مي نيو.......چرا؟چرا ؟چرا نميتونم فراموشت کنم؟چرا من همش تو عشق شکست ميخورم

3 روز بعد:
ته کيونگ سريعلباسشو عوض کردو سوييچ ماشينشو برداست و از خونه بيرون اومد
ماشينشو روشن کردو به سمت مدرسه رفت
به مدرسه رسيدسريع ماشينشو پارک مرد و داخل حياط مدرسه رفت
با ورودش همه ي بچه ها از صفشون بيرون اومدن و پيشش اومدن و نميذاشتن به دفتر بره
مدير که از داخل شاهد اين موضوع بود لبخندي روي لبش سبز ميشه
مدير:واي چه قداين بچه ها دوسش دارن
معاون:اخه هم خوش تيپه هم باهاشون مهربونه
مدير:آره تو راس ميگي
ته کيونگ:لبخندي به بچه ها ميزنه
ته کيونگ انگار داشت تو بين بچه ها دنبال کسي ميگشت که يه دفعه نگاهش به جايي ثابت موند
ته کيونک:هانا.....

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 1,178
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,262
  • بازدید ماه : 4,416
  • بازدید سال : 27,360
  • بازدید کلی : 80,783