گو می نام:هی..........شما نمیتونید من و خواهرم رو مسخره کنید درسته مادرمون مارو ول کرده اما یه خواننده مشهور بوده برین گمشیدو اینقدر مارو اذیت نکنید ................یالا..یالا ........برین ما گداگشنه نیستیم..........................
بچه ها:چی دارید به ما میگید؟ نکنه دلت کتک میخواد بچه قرتی؟؟؟؟
از کی جوجه ها با بزرگا کل میندازن؟هه هه هه هه بریم بابا
گو می نیو با گریه:داداش جونم چیکار کنیم ؟من دیگه نمیتونم این وضعو تحمل کنم خسته شدم اینقدر مسخره شدیم من دیگه نمیخوام مسخره شم و با گریه میره تو بغل داداشش
گو می نام(برادر دوقلو گومی نیو):خواهر گلم گریه نکن وقتی که بزرگ شدم یه خواننده مشهور میشم تا کسی نتونه بهمون آسیب بزنه حتما من وقتی خواننده شدم مادرو پیدا میکنم. گو می نیو با بغض:واقعا داداش؟ من واقعا خوش حالم که داداشی مثل تو دارم و اشکشو پاک میکنه.
11سال بعد......................
گو می نیو:حالا از اون موضوع 11سال میگذره و من باید یه راهبه بشم من از بچگی تو یتیم خونه داخل کلیسا بزرگ شدم و میخوام تا آخر عمر اینجا زندگی کنم خدا کنه داداش زودتر از کانادا برگرده نمیدونم چرا رفته؟ اما بهم گفت تا فردا برمیگرده الان دو هفته از رفتنش میگذره و گفت هر موقع اومد میخواد خبر خوبی بهم بده اما فردا باید ببینمش و گرنه من که پس فردا قراره برم رم من تمام عمرم رو پول جمع کردم که برم رم و راهبه بشم من دیگه میتونم راهبه بشم وای ممنون خداجونمممممممممممممممممممممم
فردا :
گو می نیو:وای دو ساعته تو فرودگاهم چرا نمیاد ؟دستم خشک شد از بس این برگه رو گرفتم اما خودمونیما چه خوش خط نوشتم گو می نام داداش گلم به کره خوش اومدی بابا ما اینیم دیگه بعد شروع به خندیدن کرد.
یه دفعه مردی شیک پوش با عینک آفتابی زیبایی به طرف او اومد
گو می نیو با تعجب:اون دیگه کیه؟چرا داره به سمت من میاد؟اما چه شیک پوشه!!!! یه دفعه مرد به گو می نیو رسید:شما منتظر گو مینام هستید؟
گو می نیو:بله اما شما کی هستید شمارو نمیشناسم؟شما گو می نام رو میشناسید؟
مرد با خنده:بله البته که میشناسم او نمیتونه برگرده به کره. راستش من باید یه چیزی رو به شما بگم .........را.....راس......راستش اتفاقی بری برادرتون افتاده گو می نیو
گو می نیو راستش رو بگید چه اتفاقی افتاده؟ اصلا شما کی هستید؟اسم منو از کجا میدونید؟ چرا داداش نیومده؟وای !!!!!!!!!!!!!!دارم دیوونه میشم چه اتفاقی افتاده؟الانه که سکته کنم.
مرد با ناراحتی :را....راس....راستش برادر شما برای بهترین گروه کره ایی یعنیf4انتخاب شده گروهی که لقب صدای فرشته ایی رو داره و واقعا گروه معروفیه.
گو می نیو:خوب این تازه خبرخوبیه کجاش بده و با خنده ادامه میده خوب داداش به آرزوش میرسه مرد:خوب اینخیلی خوبه اما مشکل از ایجا شروع میشه...........
گو می نیو: من اصلا معنی حرفتو نمیفهمم؟یعنی چی؟
مرد:خوب تو میدونی چرا داداشت به کانادا رفت؟ گو می نیو:خوب به من نگفت چرا اما گفت بعدا میفهمی؟
مرد:او بخاطر اینکه پف پشت چشمم رو برداره و چندتا عمل جراحی روی صورتش انجام بده رفت و گفت میخواد اونجا رقصهای جدیدی یاد بگیره.اون حتی پیش بهترین دکتر کانادایی رفت اما او در هنگام عمل زد پلک برادرتو
ناقص کرد و برادرت نمیتونه برگرده و قرارداد و امضا کنه و عضو گروه بشه و باید تا یه ماه دیگه اونجا بمونه می ... میتو....تونم.....میتونم ازت خواهشی کنم؟
می نیو:البته.
مرد:تو و داداشت که دوقلویین و با هم مو نیزنید میشه تو خودتو شبیه پسرا کنی و به جای برادرت قرارداد رو امضا کنی؟
می نیو:چی؟منظورت چیه؟تو از من میخوای مثل پسرا لباس بپوشم و رفتار کنم؟
گومی نیو :چی؟وای خدای من باورم نمیشه!آقا شما درمورد چه فکری میکنید ها؟من دارم راهبه میشم تازه اگر هم
بخوام نمیتونم چون فردا باید به رم برم و به آرزوم برسم
مرد با ناراحتی:خواهش میکنم تو رو خدا بخاطر برادرت اینکارو بکن ارزوی دیرینه او بوده که خواننده بشه کمکش کن که به آرزوش برسه
گو می نیو:من فقط یه کار میتونم انجام بدم که اگه امروز باشه میام فقط قرارداد داداشم رو امضا میکنم تا بتونه وارد گروه بشه وگرنه کاری از دست من بر نمیاد.
مرد :اما آخه فردا روزیه که باید بره و قرارداد رو امضا کنه.
می نیو:پس دیگه متاسفم کاری از دست من بر نمیاد.راستی اسم شما چیه؟
مرد:می بینی انقدر ناراحت بودم یادم رفت خودمو معرفی کنم من رئیس کانگ دونگ هستم اما از چیزی که فکر میکردم پیشتر شبه داداشتی
می نیو:از آشناییتون خوش بختم اما من دیگه باید برم و وسایلمو جمع کنم فردا پرواز دارم خداحافظ
فردای آن روز:
می نیو:حالا دارم میرم به رم اما نتونستم داداشمو ببینم چه حیف!
همین که داشت میرفت به سمت گیت با خودش فکر کرد یاد اون روزی افتاد که بچه ها اونا رو مسخره کرده بودن و گو می نام قول داد یه خواننده مشهور بشه یاد روزی که پدرش مرد افتاد یا اون موقعی که برادرش براش آهنگ میخوند که اشکاش سرازیر شد
می نیوتو دلش گفت:کاش کاری از دستم برمیومد اما......... اما....نه نه..............نه .....من نباید برم باید بمونم و به داداشم کمک کنم با همین حرف از فرودگاه اومد بیرون با خودش گفت:آیا من کار درستی کردم؟ وای نمیدونم !!!!!!اما مادر راهبه همیشه میگه کاری رو بکن که قلبت بهت میگه و منم قلبم میگه که کار درستی کردم
می نیو:الو.........الو ........الو سلام اقای کانگ ونگ را...راس...راستش من نرفتم به رم
کانگ دونگ:چی؟واقعا؟جون من نرفتی؟مرسی ...مرس واقعا ممنونم
می نیو:من کاری رو کردم که قلبم میگفت راستی کی قراره شما رو ببینم ؟لباس اینا رو آماده کن .
ساعت 11صبح می نیو آقای کانگ رو دید
کانگ:بیا اینم لباسا باید ای کلاه گیس رو هم بذاری برو سریع تو دستشویی آماده شو الانه که شروع بشه بدو
می نیو:باشه من رفتم
می نیو لباس هاشو عوض کرد کلاه گیس رو گذاشت و با خودش گفت آیا میتونم اینکارو کنم؟خدایا ببخشید که دروغ می گم وقتی خودشو تو آیینه دید گفت:وای خودای من مثله برادرم شدم راست میگن ما خیلی شبیه همیما!بعد زد زیر خنده
همه ی گزارشگرای تو سالن منتظر ورود او بودن همه دوربین ها منتظر بازشدن در ها بودن تا فیلم بگیرن...............که یه دفع درها باز شد ...................................(
درها باز شدندهمه تعجب کرده بودند گزارشگرها انقدر تعجب کرده بوند که یادشون رفته بود از ورود گومی نام عکس بگیرند .
می نیو از دیدن اون همه خبرنگار دست پاچه شده بود اما سعی کرد به روی خودش نیاره و سعی کرد لبخند پسرونه بزنه میترسید جلوی اون همه خبرنگار لو بره و آروم آروم به سمت میزی که گروه و مدیر نشسته بودند قدم برداشت اون که داشت راهبه میشد هیچ وقت آهنگ گوش نمیداد و حتی اصلا هیچ کدوم از گروه های کره ایی رو نمیشناخت
با خودش گفت : خدای من چه غلطی کردم کاش هیچ وقت به اینجا نمیومدم حالا چی کار کنم؟من اصلا اونارو نمیشناسم اما چه پسرای خوش تیپی هستند!
اعضای گروه هم همین حس رو داشتند و به نظر اونا گو می نیو خوشگل میومد چون اونو مدیرشون انتخاب کرده بود و اونها تا به اون لحظه گو می نام رو ندیده بودن با هم پچ پچ کردن
می نیو با خونسردی با گروه دست داد
مدیر:می نام چرا نمیشینی میخوایم قرارداد رو امضا کنیم.
می نیو که اصلا تو باغ نبود گفت؟چ.....چ........چی.......؟
مدیر خندیدو گفت:هیچی نگفتم بشین لطفا.
می نیو:باشه
مدیر برگه قرار داد رو جلوی می نام گذاشت و بهش خودکار دادو گفت:امضا کن
می نیو داشت از استرس میمرد دستاش به شدت میلرزید اما به استرسش غلبه کرد و قرارداد رو امضا کرد
می نیو:آخیش خیالم راحت شد خب دیگه باید هر طور شده برم تا دوباره اتفاقی نیفتاده همین که داشت به سمت ریئس کانگ دونگ میرفت مدیر بازوشو گرفت و گفت بریم میخوام تو رو با گروه آشنا کنم
می نیو:آ.....آخه........آخه ......من نمیتونم یه جایی باید برم باشه برای بعد باشه؟
مدیر :چی میگی می نام باید با گروه آشنا بشی نا سلامتی میخوای با اون ها داخل یه گروه باشی دیگه اما و اگر برای من نیار بگو نمیتونی بری.
می نیو:اووووووووووووووووووه چهمیشه کرد باشه اما دعادعا میکرد اتفاقی نیوفته
مدیر:این جرمی هست لقب خنگ گروه رو داره.
جرمی:چ...چی...چی؟ منه بدبخت......... تازه خیلیم با نمکم ایش از اینها که بهترم اما خوشبختم الان دیگه یه گروه هستیم
می نیو با خنده:منم خوش بختم راست میگی خیلی با نمکی
جرمی:واقعا؟ واقعا راست میگی؟بعد یه دفعه ایی می نیو رو محکم بغل میکنه و لپشو بوس میکنه
می نیو که انتظار چنین اتفاقی رونداشت از تعجب خشکش میزنه و لپاش قرمز میشه بالاخره از شوک میاد بیرون با خودش میگه:وای خدای من چه غلطی کردم اومدم نا سلامتی قراره راهبه بشم اما بخاطر این که کسی شک نکنه به روی خودش نمیاره
مدیر :ببخشید جرمی یکم جو گیره خب این شین وو گیتاریست گروهه و لقب ساکت ترین فرد گروه رو داره
می نیو:واقعا از دیدنتون خوش بختم امیدوارم به من در گروه کمک کنید.
شین وو:مبارکه باشه
مدیر وقتی میخواست سومین فرد گروه رو معرفی کنه جدی تر میشه و میگه:خوب این ته کیونگ لیدر گروه و درگوش می نیو میگه :راستش او خیلی سرده و لقب از دماغ فیل افتاده و خوشگل گروه رو داره
بعد می نیو دستش رو دراز میکنه تا با اون دست بدهکه ته کیونگ اصلا محل نمیذاره و با نیشخند میگه:یعنی اونی که این همه ازش تعریف شنیدم تویی؟پسری با صدای فرشته ایی و میزنه زیر خنده یعنی میتونی؟ به قیافت که نمیخوره باید بعدا ازت یه تستی بگیرم ببینم در چه حدی جوجه و با سردی اون جا رو ترک میکنه
می نیو :این دیگه کیه؟چه بد اخلاق
مدیر:به دل نگیر اون با همه همین طوری رفتار میکنه.
می نیو :مدی من خیلی خستم میرم.
مدیر :باشه برو استراحت کن .
می نیو:حالا از فردا چی میشه من که دیگه نمیام فقط قرار این بود که قراردادا رو امضا کنم.
همین که داشت میرفت جرمی صداش کرد می نیو برگشت و گفت:چی شده؟
جرمی:داری میری ؟میخواستم بگم میای بریم تمرین؟
می نیو: با ترس نه باشه برای یه وقت دیگه خستم من می رم خدافظ
جرمی:باشه برو ما میریم اتاق تمرین
داشت خارج میشد که ته کیونگ محکم بازو شو گرفت و برد
می نیو:داری چی کار میکنی؟بزار برم
ته کیونگ: یه لحظه دندون تو جیگر بذار.
یکهو می نیو رو برد داخل یه اتاق اونجا جرمی و شین وو بودن
شین وو:نمی خواستی بری ؟میخوای با ما تمرین کنی؟
می نیو:چ....چی...چی.....؟نه نمیدونم ته کیونگ منو اینجا آورد
ته کیونگ:بیا این برگه رو بگیر و شعرش رو بخون باید ببینم صدات چه شکلیه؟ اگه خوب نبود حتی اگه صدتا قرارداد با مدیر هم ببندی هم مهم نیست من داخل گروه قبولت نمیکنم
شین وو:راست میگه میخوام ببینم صدات چه طوری؟
جرمی:یالا
ته کیونگ: چیه چرا نمیخونی ها؟ اگه میخوای بذارم بیا داخل گروه باید بخونی باید صدای فرشته اید رو بشنوم و بعد میزنه زیر خنده
می نیو:چ...چ....چ....چی.......چی؟ام....ام...اما ..........م......من...من ن....نمی.....تو......
که یه دفعه ته کیونگ حرف می نیو رو قطع میکنه و میگه:تا 3میشمورم اگه نخونی قرارداد رو پاره میکنم. حتی بهت گفتم اگه این شعرو دوست نداری می تونی هر چی خواستی بخونی.
بعد رو به جرمی و شین وو میکنه و میگه:دید گفتم این جوجه عرضهاین کارو نداره!
جرمی:بس کنته کیونگ خب........شاید الان آمادگیشو نداره باشه برای یه وقت دیگه حتما خسته اس
شین وو: چرا اینجوری میکنی ها؟ چیه چون میخواد بجای تو داخل چندتا از آهنگ های آلبوم بخونه حسودی میکنی؟
ته کیونگ: چی؟ اصلا آره حسودیم میشه کسی یه شبه بیاد جای چندین و چندساله منو بگیره نمیذارم کسی جای من رو بگیره خودتون که میدونید طرفدارای گروه همشون بخاطر من طرفدار این گروه شدن و صدای کسی مث من رو ول نمیکنن تا کسی مث گو می نیو بخونه ها ها ها
شین وو:میدونی چیه خسته شدم از بس در مقابل کارای تو سکوت کردم آدمی به مغروری تو ندیدم از دست تو
جرمی:درسته که صدای تو قشنگه اما خودت میدونی که چرا نمیتونی تو آلبوم ششم بخونی؟ یادت نمیاد دکتر چی گفت تو چند مدت نمیتونی بخونی حنجرت آسیب دیده. حتی چند روز پیش تو کنسرت چند بار صدات لرزید و نزدیک بود کنسرت خراب بشه دست از کارات بر دار
ته کیونگ بدون توجه به حرفای شین وو وجرمی رو به می نیو کرد و گفت شروع کن چرا منتظری؟تا 3 میشمردم وگرنه برگه رو پاره میکنم
حتی نگاهشم داد میزد که بشدت عصبانیه
1........
2........
3.......
همین که اومد برگه قرارداد رو پاره کنه که می نیو به آرومی شروع به خوندن شعر حضرت مسیح کرد
جرمی و شین وو و ته کیونگ خشکشون زد یه لحظه احساس کردن تو کلیسان و دارن شعر شکرگزاری حضرت مسیح رو می خونن انقدر از صدای می نیو تعجب کرده بودند که دهنشون باز مونده بود.
وقتی آهنگ تموم شد می نیو با ناراحتی به اعضا نگاه کرد و انتظار داشت که بگن چه صدای مزخرفی و ما نمی تونیم تو رو عضو گروه کنیم و تمام آرزوهای داداشش از بین میرفت
ته کیونگ که اصلا باورش نمیشد می نیو صدای به این قشنگی داشته باشه با خونسردی گفت:خ.....خ....خب ....بد نبود...... و قرارداد رو داد دست می نیو
حالا می نیو رفته بود تو شک
جرمی که هنوز تو شک بود گفت:این صدا از کجات میاد موهای نداشتم سیخ شدن بعد با خنده اتاقو ترک کرد
می نیو:چ.....چی....چی؟من خوب خوندم؟
شین وو زد پشت می نیو گفت: چه صدای قشنگی داری اما فکر کنم ته کیونگ تورو تو گروه قبول کرد اما انقدر مغروره نتونسته بگه من اونو میشناسم مغروره اما هیچی تو دلش نیس.
بعد اتاقو ترک کرد.
می نیو:چی؟ من واقعا تونستم؟وای خدای من باورم نمیشه! بعد با شادمانی اتاقو ترک میکنه
مدیر کانگ:بریم میرسونمت کلیسا راستی وسایتو جمع کن باید بری داخل خونه ایی دیگه زندگی کنی قراره بری خونهf4 چون تو عضو گروه شدی باید با او پسرا زندگی کنی
می نیو:چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟
می نیو:چییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟ من برم ژیش اون ته کیونگ مغرور زندگی کنم؟ چی فکر کردی ها؟ مثل این که من دارم راهبه میشم من گفتم فقط میام قرار داد رو امضا میکنم و همون طور که گفتم من اینکارو انجام نمیدم لطفا مین بغل نگه دار میخوام با مترو برم راستی دیگه از این فکرا درمورد من نکن فهمیدی؟
و میره به سمت ایستگاه مترو.
مدیر:من هر جور شده باید راضیش کنم تا الان که اینکارو کردم ژس از این به بعد رو هم میتونم
می نیو با ناراحتی وارد کلیسا میشه مادر راهبه که متوجه ناراحتی او میشه میگه:چی شده چرا ناراحتی؟
می نیو:هیچی نیست مادر راهبه فقط یکم ناراحتم همین
مادر راهبه:چی می نیو خوشکل منو ناراحت کرده ها؟
می نیو میره تو بغل مادر راهبه و گریه میکنه و سیر تا بیاز ماجرا رو براش تعریف میکنه وازش کمک میخواد
مادر :خب من یه سوالی ازت دارم تو چرا می خوای راهبه بشی؟
می نیو:خ........خ....خب..........خب .........چون دوست دارم راهبه بشم.
مادر:به جز دوست داشتن چی؟دلیل واقعیت چیه؟
می نیو:خ.....خ....خب چون از بچگی اینجا بزرگ شدم و میخوام تا آخر عمرم همین جا بمونم
مادر:به نظرت این دلیل خوبیه؟این تصمیم تو تمام زندگیت اثر میذاره
می نیو:به نظر من همین که آدم دوست داشته باشه کافیه
مادر موهای می نیو رو ناز میکنه و میگه:دخترم تو خیلی چیزا مونده که نمیدونی و خیلی چیزا لازمه که یاد بگیری
اگه واقعا داداشت به تو نیاز داره چرا کمکش نمیکنی اون تو دنیا فقط تو رو داره و یه بار دست نیاز رو به تو بلد کرده اما چرا ردش میکنی؟ دخترم برو زنگ بزن و بگو میری الانم برو وسایلت رو جمع کن وقتی چیز های بیشتری از دنیا یاد گرفتی و احساس کردی که می تونی راهبه بشی میتونی به رم بری و راهبه بشی
می نیو:مادر ....آخه......
مادر :آخه نداره یالا برو تا عصبانی نشدم
می نیو:باشه
فردای آن روز:
می نیو:سلام ببخشیدمزاحم شد مدیر ازم خواست تا با شما زندگی کنم
جرمی:وای چه قدر خوش حالم تو خیلی خوشگلی چه خوب که با ما زندگی میکنی امشب میای ژیش من بخوابی؟
می نیو:چی؟ نه مرسی تنها راحت ترم و آب دهنشو قورت میده
شین وو:خوش اومدی از الان اینجا خونه توهم هست.
می نیو:مرسی از همتون راستی ته کیونگ کجاست؟نمی بینمش؟
جرمی؟گفت میخواد تو اتاقش ژیانو تمرین کنه و کسی مزاحمش نشه
می نیو:فهمیدم اما میشه اتاقمو نشون بدین؟
شین وو:باشه بیا بریم راستی بعد اینکه اتاقو دیدی برو کل خونه رو بگرد
می نیو وسایلشو تو اتاقش میذاره و میره کل خونه رو میگرده
می نیو با خودش میگه:وای چه بزرگه فکر کنم یه ۳۰۰۰۰متری باشه اتاقم اندازه یه خونس تا این که از جایی صدای ژیانو میشنوه یادش میاد که جرمی گفته بود داره ته کیونگ داره ژیانو تمرین میکنه
یواشکی درو باز میکنه و به صدا گوش میده به نظرش ته کیونگ دیگه بد نبود انگار مثل یه فرشته داشت مینواخت انقدر غرق آهنگ میشه که زمان از دستش در میره یکهو به ساعت نگاه میکنه و میبینه خیلی دیر شده و باید به اتاقش بره
همین که وارد اتاقش میشه سریع میره رو تختش دراز میکشه اما تمام فکرش شده بود ته کیونگ
که یه دفعه یکی در میزنه
می نیو:بفرمایید داخل
شین وو داخل میاد و به خاطر اینکه می نیو احساس تنهایی نکنه باهاش حرف میزنه که یه دفعه متوجه میشه که می نیو خوابش برده
آروم از خواب بیدارش میکنه اما می نیو هنوز تو خواب بود شین وو سعی کرد کمکش کنه تا راه بره که یه دفعه می نیو میفته رو شین وو
اما می نیو امقدر خسته بود و به خواب عمیقی رفته بود متوجه هیچی نمیشه
شین وو:چرا یه حس عجیبی دارم؟انگار که یه دختر افتاده روم و چرا انقدر دوست دارم همین جوری بمونم و اون همین شکلی روم باشه؟
می نیو رو بغل میکنه و اونو سر جاش میخوابونه و همین که شین وو میخواد از اتاق بیاد بیرون متوجه یه تیکه موی خرمایی رنگ لای موهای می نیو میشه جلو میره و همین که مو رو میخواد در بیاره متوجه میشه که می نیو کلاه گیس گذاشته و موی واقعی او خرمایی رنگه و موهاش بلنده
شین وو:چی یعنی می نیو دختره؟ بخاطر همین وقتی افتاد روم همچین حسی داشتم؟
شین وو:باید برم به گروه بکم این بهترین راهه
همین که میخواست به جرمی و ته کیونگ بگه یه احساسی تو دلش میگه نگو اون شاید دلیلی داره که این کارو کرده برای آرامش اون و آرامش گروه ای کارو بکن ازش مراقبت کن
ساعت ۸ صبح:
می نیو:آخیش چه خوابی کردم باید دست و صورتمو بشورم
همین که میخواد بره سمت دست شویی خودشو تو آیینه می بینه
می نیو:من که با کلاه گیس خوابیدم اما چرا کلاه گیس رو سرم نیست؟وای باید مواظب باشم اگه یکی میومد داخل چی؟گاوم زاییده بود
بعد کلاه گیسو میشوره و آماده میشه و میره سر میز
تا میرسه تنها به ته کیونگ نگاه میکنه و قلب شروع به تند تپیدن میکنه به نظرش تمام دنیا داره صداشو میشنوه
شین وو:چی شده بیا بشین
می نیو:باشه
مدیر:راستی امشب داخل کافه گروه میخوام برای ورود تو جشن بگیرم امشب همه مهمون منید
شین وو:پس بچه ها تا میتونید امشب بخورید که امشب غنیمته
ته کیونگ: شین وو از موقعی که
می نام اومده بانمک تر شدی مواظب باش داداشی از نمک بودن زیاد مواظب باش فشار خون نگیری و بعد با یه نیشخند از سر میز میره
شین وو:چ....چ....چی...چی؟داره منو مسخره میکنه ها؟حالا تا جایی رسیده که داره قدیمی ترین دوستشو مسخره میکنه ؟ بچه پررو
می نیو:واقعا شما از بچگی با هم دوستید؟
جرمی:آره در واقع از زمانی که به دنیا اومدیم راستی میخوای برات تعریف کنم؟
می نیو:آره یعنی واقعا میشه؟خیلی مشتاقم بدونم
جرمی:اول از کدوم شروع کنم؟
می نیو: خب از ته کیونگ
جرمی باشه فقط یه جعبه دستمال کاغذی همرات باشه چون میدونم که خیلی حساسی
شین وو با خنده باشه من الان میارم
می نیو:یعنی انقدر غمگینه؟
جرمی :آره خوب وقتی ته کیونگ ۲ ساله بود پدرش اونو با مادرشو ترک میکنه مادرشم وقتی ۵ ساله بود ولش میکنه درسته از ۵ سالگی ولش میکنه اما هیچ وقت پیشش زندگی نکرده فقط یه خونه خریده بود تا اون داخلش زندگی کنه
پدرش به خاطر این که عاشق زن دوستش شده بود ترکشون میکنه اما اون زنه عاشق شوهرش بود و اصلا پدر ته کیونگو تحویل نمیگرفت تا اینکه دیونه شد که زنی که عاشقش بوده رو میکشه و اون روز خودشم مست میکنه و تصادف میکنه و میمیره مادرشم خودکشی میکنه
اون موقع بود که کسی رو نداشت تا ازش مراقبت کنه تا اینکه همسایشون یه دختر خوش تیپ داشت که دختره اونو به خونه خودش آورد و ازش مراقب کرد اما اون فقط ۱۲ سال ازش بزرگ تر بود هم براش مادر بود هم پدر و اولین وآخرین عشقش
اون تنها کسی هس که ته کیونگ داره و با تموم وجودش دوسش داره
می نیو که داشت گریه میکرد از شنیدن عشق ته کیونگ خشکش زد خودش نمیدونست که چرا از شنیدن این حرف ناراحت شده اما به روی خودش نیاورد
می نیو:خب حالا برای شین وو رو بگو
جرمی:مادر شین وو پولدار ترین زن کره شناخته شده و بزرک ترین دبیرستان دنیا رو تو کره ساخته
که همون مدرسه خودمون کیرینه که مدرسه رقص و آهنگه تازه ۲ سال پیش هم دانشگاه کیرین رو ساخت و ما قراره برای ادامه تحصیل تو رشته خوانندگی به اونجا بریم که قراره تو هم بیای
می نیو:چی من؟
جرمی:آره مگه تو نمی دونستی؟
می نیو:نه
جرمی: پدر شین وو هم بر اثر مریضی که داشت پار سال فوت کرد
جرمی:خب حالا نوبت زندگی خودمه
شین وو:ممکنه از خودت خیلی تعریف کنی پس من براش میگم
جرمی:یعنی داداش تو فکر میکنی من همچین آدمی هستم دستت درد نکنه
شین وو:شاید....خب پدر بزرگ جرمی سفیر اسکاتلند بوده و این جا دنیا اومده اما اونجا بزرگ شده و اون عاشق پرنسس امی شده بود و اونم عاشقش بود و حتی قرار بود با هم ازدواج کنن تا اینکه برای خوانندگی به کره برگشت و ازدواجشو بهم زد
می نیو:وای چه قدر زندگی شما ۳ تا پیچیدس!
ساعت ۹شب:
مدیر:بچه ها حاضر شدید ؟بدویید دیرمون شد
رئیس کانگ:می نام بس کن خیلی مشروب خوردی
می نیو که مست بود با حالت مستی:چ...چ...چی؟من؟ م......م.....من.....ف...ق...فقط یه ۱۳یا ۱۴ تایی لیوان خوردم.....ح...حالم .......خو.....خ.....خوبه....میرم بالا پشت بوم هوا بخورم
می نیو به سمت بالا پشت بوم میره که ته کیونگو اونجا میبینه
ته کیونگ:اینجا چی کار میکنی؟ بر رو پایین این جشن به خاطر تو هست
که یه دفعه می نیو.............
رمان کره ای قسمت پایانی 
