loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 38 چهارشنبه 13 دی 1391 نظرات (0)

اشک تو چشاي ته کيونگجمع ميشه

هيچ وقت فکرنميکرد که همچين روزي برسه

سوار هواپيما ميشه

ته کيونگ:چرا همچين روزي رسيد؟خدا کنه دوباره به وطنم برگردم

*********************************************************************************

موقعيت:خونه مي نيو و ته کيونگ

مي نيو سريع به خونه ميره

اشکاشو پاک ميکنه و در کمد رو باز ميکنه سريع لباساشو ميريزه تو ساک

داشت از خونه بيرون ميومد که متوجه چيزي شد

مي نيو به ميز نگاه کرد

مي نيو:چرا عکسه ازدواجمون نيست ؟عکسه تکيه منم نيست

مي نيو:حتما ته کيونگ اومده خونه و عکسو دور انداخته

بدون توجه از خونه بيرون مياد

جرمي بيرونه خونه منتظرش بود

مي نيو لبخندي دردناک ميزنه و سوار ماشين ميشه

جرمي:به مامان خانم خوبي؟

مي نيو:مرسي عمو

جرمي:واي چه حسه خوبيه که عمو بشم

مي نيو:آره خوش به حاله بچم چون يه عموي خنگه باحال داره

جرمي با حرص:خنگ؟ باحال؟

مي نيو:باشه باشه خوشتيپه باحال

جرمي لبخندي زدو گفت:حالا خوب شد

*******************************************************************************

پرواز 711 به مقصد آمريکا تا دقايقي ديگر بر روي  باند واشنگتن به زمين مينشيند

ته کيونگ:بالاخره رسيدم

ته کيونگ از هواپيما پياده ميشه

زينگ......زينگ.......

ته کيونگ:بله

سلام آقاي هوانگ الان ميتونيد به مطبه دکتر الکس بريد؟منتظرتونه

ته کيونگ:انقد زود چرا؟

_چون دکتر سرشون خيلي شلوغه تنها زماني که بود رو گفتم

ته کيونگ:باشه الان ميام

*********************************************************************************

خب بريم سراغه مي نيو و جرمي ..........

جرمي:بيا اين اتاقته

مي نيو وارد اتاق ميشه

مي نيو:واي خيلي بزرگو دلبازه پنجرشم رو به درختا و جنگله(يه چيزي بايد بگم جرمي عاشقه جنگل و کلا طبيعته تازه خونش تو سئول نيست اطرافشه که جنگل داره)

جرمي:آره بخاطره همينه که اين خونه رو دوس دارم تازه اينجا چون کسي نيست ميتونم راحت زندگي کنم

مي نيو:کاشکي منم بتونم

جرمي آروم به سمته مي نيو اومدو دستشو رو شونش گذاشت

جرمي:انقدر سخت نگير معلومه که ميتوني

مي نيو:ممنون که بهم اميدواري ميدي

جرمي:تو مثله خواهرمي دقيقا مثله خواهرم

مي نيو:مگه تو خواهر داشتي؟

جرمي کنار مي نيو رو تخت نشست

جرمي:اينو فقط به تو ميگم آره منم يه خواهر داشتم مثلهتو طرزه نگاه کردنش حرف زدنش خوندنش

مي نيو:خب الان کجاست؟

اشک تو چشاي جرمي جمع شد

مي نيو:ناراحتت کردم؟معذرت ميخوام

جرمي:نه راستش من اين خونه رو براي اون خريدم اون تو راهه اينجا بود که تصادف کرد و افتاد تو دره و فوت کرد

با اين حرف اشکهاي جرمي جاري شد

مي نيو:درکت ميکنم

جرمي:مرسي

مي نيو:من نميدونم بايد چي کار کنم انگار تمامه دنيا رو سرم خراب شده

جرمي:تو ميخواي با اين بچه چيکار کني؟

مي نيو:بزرگش ميکنم نميذارم نبود پدرشو حس کنه

جرمي:فک ميکني ميشه؟

مي نيو :آره

جرمي:اون به محبت پدر احتياج داره هرچه قدرم که تو تلاش کني بازم اون پدرشو ميخواد

مي نيو:ميدونم ولي بايد ي کار کنم؟

جرمي:نميدونم تو بايد ته کيونگو برگردوني

مي نيو:نکنه ميخواي به پاش بيوفتم يا برم به زني که دوست داره بگم يا ميخواي...

جرمي:بس کن

اشک هاي مي نيو سرازير ميشه

جرمي:بهتره برم غذا درست کنم

مي نيو زانوهاشو بغل ميکنه و ميزنه زير گريه

*******************************************************************************

مطب دکتر الکس

تق..تق...

دکتر:بفرماييد

ته کيونگ وارد اتاق ميشه

دکتر:لطفا بيماريتون رو از اول برام تعريف کنيد

ته کيونگ:بله راستش مدت ها پيش ما کنسرتيداشتيم صداي من خيلي ميلرزيد و احساس ميکردم حرف زدن برام سخت شده مدت ها از اون اتفاقگذشت ما هر ندماه يکبار براي چکاب ميرفتيم

تااين که متوجه شدم سرطانريه دارم دکتر گفته بود که چون دير متوجه سديم درمانش خيلي سخته گفت حتي اگر هم زنده بموني صداتو از دست ميدي و لال ميشي اما گفت اگه عمل ناخوشايند بود تو ميميري
دکتر:اينجوري که شما گفتيد بيماريتون جديه 

ته کيونگ:دکتر شما يکي از بهتين دکترهاي دنيا در اين زمينه هستيد ميتونيدبرام کاري کنيد

دکتر:من که خدا نيستم امااگه معجزه بشه چرا

ته کيونگ:منظورتونو ميفهمم

*********************************************************************************

مي نيو به بيرون زلزده بودوفقط گريه ميکرد

که خوابش برد 2ساعته بعد:

تق....تق......

مي نيو با اين صدا از خواب بيدار شد

به ساعت نگاه کرد

مي نيو کلشو خاروندو گفت:اه چه قد خوابيدم ساعت نه

جرمي:خوابي؟چرا جواب نميدي؟

مينيو:ببخشيد بيا تو

جرمي:بدو دارم از گشنگي ميميرم بيا شام بخوريم

مي نيوکاره خيلي گشنمه صدايه شکمم درومد

مي نيو آروم از اتاق خارج شد

مي نيو:جرمي چراغو روشن کن چرا اين قدر اينجا تاريکه

چراغ روشن شد

مي نيو:شما....

که همه شروع کردن به شعر خوندن

سنگيچوکاهانميدا...سنگي وکاهانميدا مي نيو ...سرنگ هه مي نيو  .......چوکاهانميدا بيبي

(يعني تولد مبارک مي نيو دوس دارم مي نيو تولدت مبارک عزيزم)

مي نيو از خوشحالي داشت بال در مياورد

مي نيو:ممنون

شين وو:بدو بيا عکسه يادگاري بگيريم

رئيس کانگ:نه بيايد جشن بگيريم

مي نام هم هي دست ميزد

مينام:تولدت مبارک آبجيه گلم

جرمي:انقد اين چند مدته ناراحت بودي تولدتم يادت رفته

مي نيو:آره

شين وو کيکو مياره

مي نام ميخواست فوت کنه که

جرمي:وايسا

مي نيو:چي شده؟

جرمي:آرزو کن

مي نيو:اوه يادم رفت باشه

مي نيو تو دلش:

ارزو ميکنم ته کيونگ برگردي تا با هم بچمونو بزرگ کنيم

اشک تو چشماش جمع ميشه ولي بغضشو قورت ميده

********************************************************************************

ته کيونگ به هتل ميره وسايلشو از تو ساکش در مياره

وقتي که به عکسه مي نيو ميرسه

بغض ميکنه

عکسو بغل ميکنه و گريه ميکنه

ته کيونگ:عزيزم تولدت مبارک کاش الان پيشت بود تا روبه روت وايميستادمو بهت تبريک ميگفتم

******************************************************************************


2ماهه بعد

بيمارستان بعده عمله ته کيونگ

ته کيونگ آروم چشاشو باز ميکنه نميتونست خوب ببينه همه چيز تار بود

دکتر:بالاخره به هوش اومدي؟

ته کيونگ ميخواست بلندشه که سرش گيج رفتو سرشو گرفت

دکتر:مواظب باش اينا عوارضه بعده عمله نگران نباش خود به خود از بين ميره

ته کيونگ ميخواستحرف بزنه و جوابه دکتر رو بده

که هرچه قدر سعي کرد نتونست

باورش نميشد يعني واقعا لال سده بود؟

******************************************************************************

بيمارستانه زنان و زايمان

مي نيو با خوش حالي لز اتاقه دکتر خارج شد

از بيمارستان بيرون اومد و به سمته خونه رفت

کليدوانداختو درو باز کرد

لباساشو عوض کردو غذا پخت

بعد از ظهر جرمي به خونه اومد

جرمي:به به چه بويه خوبي راه انداختي آبجي مي نيو

مي نيو:آره ديگه

جرمي دستاشو شست و اومد سره ميز

جرمي:واي دارم از خستگي ميميرم از وقتي که گروهمون از هم پاشيده و داريم تکي کار ميکنيم خيلي بد شده راستش احساس ميکنم بدونه اونا واقعا وجودم خاليه کاشکي به گذشته ميتونستم برگردم

مي نيو:اشکال نداره بجاي اينکه افسوسه گذشته رو بخوري به فکره آيندت باش

جرمي:باشه ممنون

مي نيو:خب ميخواي بفهمي بچم دختره يا پسر؟
مي نيو داشت از خوشحالي ميمرد....

لبخندي به جرمي زد

مي نيو:بچم دختره

جرمي:چي؟واي خدايه من .....آي دارم از خوشحالي سکته مزنم

مي نيو:تو چرا انقدر خوشحالي مواظب باش سکته نزني و بيوفتي رو دستم

لبخند از روي صورته جرمي محو شد

مي نيو:نااحتت کردم؟عمو جرمي معذرت

جرمي اخماشو تو هم کردو گفت:من عموي تو نيستم عموي بچتم زنه به اين گندگي به من ميگه عمو ايششش

مي نيو خنده اي کردو گفت:اي بابا ببخشيد مثلا اومدم با تو خوشحاليمو قسمت کنم اما زدي تو پرم

جرمي:چرا وايسادي بريم به شين وو هم بگيم

مي نيو :موافقم

******************************************************************************

ته کيونگ خيلي سعي کرد حرف بزنه اما نتونست گلوش به شدت درد ميکرد و حتي آب دهن قورت دادن براش سخت بود دستش رو رو گلوش گذاشتو فشار داد

دکتر:چي کار ميکني؟

دکتر بهش نزديک شد و لبخندي زد

دکتر:ميترسي که نتوني حرف بزني؟نگران نباش عملت موفقيت آميزبود راستش خيلي کم پيش ماد که کسي از سرطانه ريه جونه سالم به در ببره يا صداشو از دست ميده يا ميميره امي برايه تو معجزه شد که نه صداتو از دست دادي و نه مردي بهت تبريک ميگن

ته کيونگ لبخندي زد

برگه ايي کناره تختش بود با يه خودکار

خودکار رو تو دستش گرفت و روي برگه چيزي نوشت

روبه روي دکتر گرفت

نوشته بود:

"پس من چرا نميتونم حرف بزنم؟"

دکتر :پسرم چون گلوت عمل شده تا چند روزبعده عمل معمولا اينجوريه که کم کم به حالته اوليه صدات برميگرده اصلا نترسو استراحت کن که حالت خوب بشه

ته کيونگ پتو رو رو خودش کشيد که بخوابه 

1ساعته بعد

ته کيونگ داشت کابوس ميديد عرقه سردي رو پيشونيش زده بود که يه هو از خواب پريد

عرقاشو پاک کردو تو دلش گفت:واي چه کابوسه بدي خدانکنه هيچ وقت بلايي سره مي نيو عشقم بياد

دوباره به زيره پتو رفت و خوابيد

*******************************************************************************

يه چيزي اون زماني که مي نيو به جرمي گفت بچه دختره 4ماه از بارداريش ميگذشت

5ماهه بعد:

خونه

مي نيو آروم رويه تخت خوابيده بود

يکهو با دردي از خواب بيدار شد از درد به خودش ميپيچيد

مي نيو:آي ....آي ....کمک...کمکم کنيد.....آي بچم

جرمي با شنيدن صدايه مي نيو که کمک ميخواد سريع به سمته اتاق دويد

جرمي سريع مي نيو رو بغل کرد و برد بيمارستان

*****************************************************************************

بيمارستان:

ساعته 12 شب:

جرمي داشت از استرس ميبرد هي از اين ور به اون ور ميرفت

بالاخره شين وو هم رسيد

شين وو:چي شده؟

جرمي:بچش داره دنيا مياد

شين وو لبخندي زدو گفت:چيه؟چرا انقد استرس گرفتي

جرمي:نميدونم

1ساعته بعد

دکتر آروم از اتاق عمل بيرون اومد نوزادي تو دستش بود به سمته جرمي و شين وو اومد

دکتر:تبريک ميگم مادرو فرزند هردوشون سالمن اينم دخترتون و به شين وو داد

 شين وو هل کرده بود

شين وو:بله مرسي دکترچويي

دکتر:خواهش ميکنم الان بريد هزينهعمل رو بريزيدو بيايد خانومتون رو فردا ميتونيد ببريد

شين وو:ممنون

جرمي آرو بچه رو از شين وو گرفت و بهش خيره شد

اون نوزادي زيبا يي بود همه چيزش قشنگ بود چشمام هاي بادوميه زيبايي داشت

شين وو:به باباش رفته دماغه کوچولوش لباي خوشگلش و صورتي ناز و تپل دقيقا مثله بچگيه ته کيونگه لپاش آويزونه و دستاش بندبنده

جرمي:آره کپه باباشه اما ما بايد ازش مراقبت کنيم تا جايه خاليه باباشو احساس نکنه

*******************************************************************************

حاله ته کيونگ واقعا خوب شده بود و ميتونست راحت حرف بزنه تو اين 5ماهه که از عملش ميگذشت خيلي سختي کشيده بود هرروز به خونه ي دکتر الکس ميرفت و تمرين ميکردتا بتونه بخونه

دکتر:براوو خيلي پيشرفت کردي اما بهتره حالاحالاها از صدات استفاده نکني

ته کيونگ:يعني تا کي؟من ميخوام به کشورم برگردم

دکتر:باشه اگه ميخواي برو اما همه زحمتايي رو که کشيدي از بين ميره

******************************************************************************

مي نيو رويه تخت دراز کشيده بود و از پنجره به بيرون نگاه ميکرد

که يه دفعه........
مي نيو آروم رويه تخته خوابدراز کشيده بودو به بيرون نگاه ميکرد

جرمي آروم وارده اتاق شد

مي نيو با لبخند بهشخيره شد

جرمي آروم آروم به تخته مي نيو نزديک شد

جرمي:ب اينم نوزاده شما بفرماييد

مي نيو:مرسي واي چه بچه ي نازي دارم من

جرمي:آره خيلي قشنگه شبيه باباشه

لبخند از رويه لبه مي نيو محو شد

مي نيو:آره شبيه باباشه خوب شد که شبيه من نيست وگرنه زشت ميشد

جرمي:اما من منظورم اين نبود

مي نيو:ميدونم

مي نيو آروم

مي نيو:دختره نازم تو نبايد مثله بابات نامرد باشي باشه؟بايد قول بدي هميشه پيشم باشي

جرمي:مثلا الان بايد خوشحال باشي اما چرا ناراحتي؟

مي نيو:نه ناراحت نيستم اين اشکه شوقه

جرمي:اما.......

مي نيو:راستي شين وو جاست؟

جرمي:نميدونم

*****************************************************************************

شين وو آروم توي راه رويه بيمارستان نشسته بود 


 شين وو:چرا من بايد پدره کسه ديگه ايي باشم؟چرا خداجون نميذاري منبا مي نيو باشم؟کاشکياين بچه ي منو اون بود خداجون من قبول کرده بودم که ته کيونگ با مي نيو باشه چون فک ميکردم ته کيونگ مراقبشه و نميذاره آب تو دلش تکون بخوره اما حالا همين ته کيونگه که داره بهش آسيب ميزنه 
نه من نميذارم مي نيو عذاب بکشهنميذارم بخاطره ته کيونگه عوضي خودشو بچش آسيب ببينن 
من از بچش محافظت ميکنم نميذارم جايه خاليه پدرشو احساس کنه من کاري ميکنم که فک کنه من پدرشم 

از جاش بلند ميشه و اشکاشو پاک ميکنه و به سمته اتاقه مي نيو ميره 
تق.......تق.....تق......
مي نيو:بفرماييد داخل
شين وو آروم وارده اتاق ميشه
جرمي:بهبه چه عجب شما پيدات شد کجا بودي که اينقد دير کردي؟
شين وو:رفته بودم پولو پرداخت کنم خيلي صفش طولاني بود برايه همين طول کشيد
مي نيو:آها خوب حالا نميخواي بچمو ببيني؟
شين وو:مثله اينکه من بچه رو از دکتر گرفتم و اولين نفري بودم که ديدمش ميدوني چيه ؟بچت خيلي ناناسه
مي نيو:واقعا؟مرسي
جرمي:خوب مي نيو ميخواي اسمه بجتو چي بذاري؟
مي نيو:راستش ته کيونگ فبلا گفته بود اگه زماني بچه دار شديم اگه پسربود اسمشو يو جين بذاريم اگه دختر بود هانا
شين وو:يعني ميخواي اسمه بچت هانا باشه؟
مي نيو:چرا که نه ميخوام دخترم خاطره ي عشقم باشه
جرمي:آره چه خوب هم اسمه قشنگيه هم خاطرست
شين وو:اما براي فاميليش چي؟پدرش چ؟
مي نيو:راستش خيلي دربارش فک کردم شين وو ميشه فاميليه تو روش باشه البته اگه نميخواي که هيچي
شين وو:اشکالي نداره فقط فاميليمه ديگه تازه پدرخوندشم که هستم خوبه(همون طور که ميدونيد مسيحيا يه پدرخونده و مادر خونده دارن که زماني که پدرو مادره بچه نتونن ازش مراقبت کنند ازش مراقبت ميکنه و تو کره ميشه که فاميليه پدرخونده رويه فرزند باشه)
مي نيو:پس اسمه بچم انتخاب شد کيم هانا
جرمي:واو چه اسمه قشنگي هم فاميليش(کيم)و هم اسمش(هانا) محشره
که يکهو کسيوارده اتاق شد
شين وو:اومدي مي نام چقد ديرکردي
مي نام:ببخشيد تا از هواپيما پياده شدم سريع خودمو به اينجا رسوندم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 20
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 662
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,746
  • بازدید ماه : 3,900
  • بازدید سال : 26,844
  • بازدید کلی : 80,267