loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 20 چهارشنبه 13 دی 1391 نظرات (0)

مادر شين وو:چي؟ پسرم تو خيلي عوض شدي باورم نميشه اين همون پسرمه که وقتي من از اين کارا ميکردم ميگفت بس کن؟

شن وو:مادر حرف گذشته رو پيش نکش تو مگه نميخواستي عين خودت ظالم باشم؟

مادر:چرا

شين وو :پس بس ميکني يا نه؟

مادر :باشه پسر خوشکلم عصباني نشو

شين وو :من رفتم


موقعيت :خونه گروه

جرمي؟سلام داداش شين وو کياومدي

شين وو :يه دقيقه همنميشه داري چي کار ميکني؟

جرمي؟به خدمتکارا گفتم 2 روز برم خونه خودشون و استراحت کنن منم دارم براي مي نام سوپ درست ميکنمکه حالش بهتر بشه

شين وو :امشب برنامه جايي رو نداريم؟آخه امشب کريسمسه

جرمي:راستميگي تازه اين اولين سالي هست که مي نام به گروه اومده بايد جشن بگيريم

که يکدفعه گيوون اومد

گيوون:خب بخاطر همين من براي امشب برنامه ريزي کردم

جرمي:کجا؟

گيوون:مثل اينکه آلزايمر گرفتيد شما نميدونيد امروز چه روزيه؟

شين وو :خب کريسمسه

گيوون:بجز کريسمس امروز تولد منه

جرمي؟اوه راست ميگي تولدت مبارک

گيوون:زحمت کشدي

گيوون:امشب من براي تولدم تو سالن مدرسه کيرين جشن ميگيرم

جرمي :واقعا؟پس خوبه امشب حوصلمون سر نميره

گيوون:باشه من برم لباسمو انتخاب کنم وو استراحت کنم ميترسم پوستم اذيت بشه

شين وو:واي مامانم اينا

جرمي:اه اه بخاطر همينه ازش خوشم نمياد دختره لوس

موقعيت:خونه گروه اتاق مهمانان


گيوون:فرماييد تو

ته کيونگ:عزيزم داري چي کار ميکني

گيوون :اومدي عشقم دارم لباسمو انتخاب ميکنم به نظرت کدوم بهتره

ته کيونگ:هر چيزي به تو مياد اما اين لباس مشکيه بهتره دوست دارم هديه منو بپوشي

گيوون:حتما


شب

موقعيت:محل جشن

جرمي:واي خيلي خوشکل شدي مي نام

مي نيو :مرسي

جرمي :راستي ته کيونگ و گيوون کجان؟

شين وو از قصد گفت:ته کيونگگفت قبل جشن رو ميخواد با گيوون باشه اون 2تا عاشق همن

مي نيو با شنيدن اين حرف ناراحت شد

بالاخره ته کيونگ و گيوون وارد شدند

گيوون :ممنون به جشن تولد 32 سالگيم اومديد

اميدوارم هميشه شاد و خوشحال باشيد راستش اين يه خداحافظي از شما دوستان خودم هست

جرمي آروم گفت:مي نام منظورش از خداحافظي چيه؟

مي نيو:نميدونم

گيوون:من براي يه شرکت آمريکايي انخابشدم تا کار مدل بودنمو ادامه بدم من براي چندسالبه آمريکا ميرم و اونجا ادامه تحصيل ميدم ممکنه شما روچند سالي نبينم و اين جشن بهونه ايي بود براي خدافظي ممنون

گيوون کيک روفوت يکنه و از اونجا خارج ميشه

شين وو :پس براي همين ته کيونگ از اول مراسم ناراحت بود؟

مي نام:فک کنم

اعضاي گروه به سمت ته کيونگ رفتن

جرمي:پاشو داداش بيا بريم

ته کيونگ :باشه

داشتند از در خارج ميشدند که....

پدر گيوون:بچه ها صبر کنيد

گروه برگشتند

ته کيونگ با ديدن پدر گيوون بهش عظيم کرد

ته کيونگ:چي شده پدر؟

پدر گيوون:چرا به من ميگي پدر؟مگه من پدرتم؟

ته کيونگ:نه اما شما پدر همسر آينده منيد

پدر گيوون:ديگه سمت دختر من نيا

ته کيونگ:چي؟

پدر گيوون:همين که گفتم فکر کردي من ميذارم با دختر من ازدواج کني؟

ته کيونگ:پدر!

پدر گيوون:منو پدر صدا نکن تو 12 سال از دختر من کوچيک تري تازه اون تو رو بزرگ کرده مثل مادر

پدر گيوون:ديگه به دخر من کاري نداشته باش اون قراره با پسر عموش ازدواج کنه پس همه چي تمومه

پدر گيوون رفت

ته کيونگ رو زمين نشست  و تو شک بود
ته کيونگ بعد حرف پدر گيوون روي 2 زانوش نشست

اشک هاش آروم آروم از گوشه چشمش سرازير شدند

همه تو شک بودند و نميدونستند اين خوابه يا واقعيت

گريه ته کيونگ هي بلند تر و بلندتر ميشد

مي نيو بازوي ته کيونگ رو گرفت و سعي کرد بلندش کنه

ته کيونگ :ولم کنيد بريد ميخوام راحت باشم

حالا مي نيو هم با ته کيونگ گريه ميکرد

جرمي و شين وو بهش کمک کردند تا بلند شه


موقعيت:داخل ماشين گيوون

گيوون هم داشت گريه ميکرد و ناراحت بود خودش تا يه ساعت قبل از جشن از ازدواجش با پسر عموش باخبر نبود

زينگ زيييييييينگ زينگ

گيوون اشکاش رو پاک کرد و جواب موبايلش رو داد

گيوون:الو......

_سلام من مادر شين وو هستم ميشه الان بياين به دفترم چيزي رو بايد به شما بگم

گيوون:الان؟

_بله کارم به زندگي و آينده تو مربوط ميشه

گيوون:باشه آدرس دفترتو براي اس ام اس کن

_باشه ميبينمتون

گيوون آرايشش رو درست ميکنه و به دفتر مادر شين وو ميره


موقعيت :داخل دفتر مادر شين وو


تق .....تق...تق...تق...

_بفرماييد داخل

گيوون:سلام از ديدنتون خوش بختم

_لطفا بشينيد منم همين طور

مادر شين وو تلفن رو برميداره و دستور ميده 2 تا قهوه بيارند

گيوون:با من چي کار داريد؟

مادر :خب راستش چه طوري بگم

گيوون:لطفا سريع تر من يه ساعت ديگه پرواز دارم

مادر: پرواز؟

گيوون:بله به سمت آمريکا

مادر :پس ته کيونگ چي؟

با اين حرف بغض گيوون ترکيد و گريه کرد

مادر :چي شده؟

گيوون با گريه :من و ته کيونگ رابطمون رو بهم زديم من به مجبور پدرم و عموم بايد با پسر عموم ازدواج کنم

مادر که تمام نقشه هاش بهم ريخته بوده ميگه:که اينطور

گيوون:حرفتون رو بزنيد

مادر:راستش رو بخواي درباره مي نام هستش

گيوون:خب اين چه چيزيش به زندگي من مربوط ميشه؟

مادر :شين وو فهميدهکه مي نام دختره

گيوون قهوه تو گلوش ميپره و سرفه ميکنه

مادر:مواظب باش

گيوون:منظورت چيه؟يعني....

مادر :بله درسته اون دختره و به همه دروغ گفته و الانم فکر کنم  عاشق ته کيونگ شده چون من فکر نميکردم که تو ميخواي با ته کيونگ بهم بزني ميخواستم کاري کني که از ته کيونگ دور بشه

گيوون:اين چه سودي براي توداره؟

مادر :اون ديگه فقط به من مربوط ميشه

مادر: توکره همه براي من سر و دست ميشکونن ميخواي کاري کنم تا ازدواجت بهم بخوره و برگرد پيش ته کيونگ؟

گيوون:واقعا؟تو ميتوني؟

مادر:فقط بايد پسر عموتو بکشم

گيوون:اما....

مادر :مگه تو عاشق ته کيونگ نيستي؟

گيوون:خب آره

مادر : پس ديگه به اينش کاري نداشته باش تظاهر کن خيلي ناراحتي و برو پيش پسر عموت چند روز باهاش باش عروسيتونو که گرفتيد و از ماه عسل برگشتي به پدرت بگو که ته کيونگ رو فراموش کردي و عاشق پسر عموتي تا اينکه من دستور ميدم که بکشنش

تو بايد تظاهر کني که از مرگ همسرت ناراحتي و اون موقعه تو صاحب تمام مال و اموال اون ميشه

گيوون:تا ندونم چه سودي براي تو داره من اينکارو انجام نميدم

مادر:ميخوام که مي نام يا همون مي نيو از گروه بره و چون شين وو عاشقشه ميخواد اون به سمت شين وو بياد و باهاش ازدواج کنه

گيوون :باشه

گيوون :از اون جا مياد بيرون و به سمت فرودگاه ميره
موقعيت:داخل هواپيما


گيوون تمام راه رو داشت به حرفاي مادر شين وو فکر ميکرد

اشک از چشماش سرازير ميشه اما نميتونه جلوي خودشو نگه داره


م.قعيت :بار

ته کيونگ همش داشت به حرفاي پدر گيوون فکر ميکرد و اشکاش ميريخت

ته کيونگ :ببخشيد ميشه يه شراب درصد بالا بهم بديد ميخوام همه چيز رو فراموش کنم

مي نيو خونه نرفت و کنارش موند

ته کيونگ که مس بود رو به مي نيو ميکنه و تو چشماش ذول ميزنه

دست مي نيو رو ميکشه و از کلوپ مياد بيرون

مي نيو :تو خيلي مستي بيا بريم عس ل بگيريم و آب تا باهم ديگه مخلوطش کنم يکم مستيت کم تر بشه

ته کيونگ:کي ؟من؟کي گفته من مستم

مي نيو زير بغل ته کيونگ رو ميگيره تا نيفته

که يه دفعه ته کيونگ کنترلشو از دست ميده و ميفته رو مي نيو و لب به لب ميشن

مي نيو که تاحالا همچين اتفاقي براش نيوفتاده بود هل ميکنه

مي نيو هرطور که شده بود ته کيونگ رو از روش لند ميکنه و ميره عسل و آب ميخره عسل رو توي آب ميريزه و ميده ته کيونگ بخوره


فردا:

ته کيونگ با سر درد شديد از خواب بيدار ميشه سرشو ميگيره ميخواست بلند شه که اتفاقات ديشب يادش مياد

ته کيونگ:واي خداي من چيکار کردم؟من مي نيو رو بوسيدم و محکم ميزنه تو سرش


1 ماه بعد:


گيوون:سلام خانم لي (مادر شين وو )

لي:سلام دخترم ديدي همه چيز تموم شد حالا ميتوني پيش ته کيونگ باشي

گيوون:ممنونم راستش امروز چيزي به کسي نميگم تا فردا

لي : چرا؟

گيوون:آخه فردا دانشگاه باز ميشه ميدوني که گروه براي ادامه تحصيل به دانشگاه ميرن فردا سورپرايزشون ميکنم

لي :آها باشه

گيوون:من بايد برم استراحت کنم آخه اين چند روزه خيلي گريه کردم ؟آخي شوهر عزيزم مرد من واقعا ناراحتم پوستم اذيت شده و با خنده لفوو قطع ميکنه

موقيعت:خونه گروه

همه سر ميز نشسته بودن

ته کيونگ : مي نيو بيا ميخوام بهت چيزي بگم

شين وو :مي نيو؟تو گفتي مي نيو ؟

ته کيونگ که هل کرده بود گفت:مي نيو؟نه بابا گفتم مينام

شين وو خودشو به اون راه زد و گفت:آها فک کنم گوشم مشکل داره

شين وو حالا که فهميده بود که ته کونگ همه چيو ميدونه داشت از عصبانيت منفجر ميشداز جاش بلند شد و رفت

داخل دستشويي رفتو به مادرش زنگ زد

لي:الو......

شين وو :مادر ته کيونگ ميدونه که مي نام دتره

لي :چي؟اون از کجا ميدونه؟

شين وو :من نميدونم يه کاريش بکن

لي : باشه

شين وو تلفونو قطع ميکنه

ته کيونگ و مي نيو به بيرون خونه ميرن

مي نيو:معلومه داري چي کار ميکني؟داشتي لوم ميدادي

ته کيونگ:ميدونم ببخشيد

مي نيو که اولين بار بود همچين حرفي از ته کيونگ ميشنيد خندش ميگيره

ته کيونگ:به من ميخندي؟دارم برات ديگه بهت نميگم که چي ميخواستم بگم

مي نيو:ببخشيد بچه لوس بگو

ته کيونگ:من چند نفرو استخدام کردم تا دنبادل اوني که برات نامه گذاشته بود بگردند فقط من اون نامه و عکس رو احتياج دارم

مي نيو از خوشحالي به گريه ميوفته و محکم ته کيونگ رو بغل ميکنه
گيوون به سمت خبرنگارا رفت ميخواست همه چيزو بگه

که ته کيونگ بازوي گيوون رو به سمت خودش ميکشه و لبهاشو روي لبهاي گيوون ميزاره و وانمود ميکنه که عاشقشه

مي نيو با ديدن اون صحنه اشک تو چشاش حلقه ميزنه و ميدوه و از اون جا دور ميشه

خبرنگارا از اين  بوسه فيلم ميگيرن

همه جا صبحت از ته کيونگ و گيوون بود

ته کيونگ لب هاشو از رو لبهاش برميداره و از اونجا دور ميشه

گيوون به خودش ميگه:ته کيونگ کار خوبي کردي منم ديگه هيچي از راز شما نميدونم

و خوش حال از اونجا دور ميشه

ته کيونگ:چرا اين کارو کردم؟يعني مي نيو اينقدر برام ارزش داره که بخاطرش مجبورم به دروغ با گيوون باشم

احساس من نسبت به اون چيه؟

مي نيو گريه کنان از اونجا دور ميشه

به پاکي که اون نزديکي بود ميره و روي همون نيمکتي که هميشه با ته کيونگ و گروه ميشست ميشينه

که يه دفعه کسي دستشو رو شونش ميذاره

برميگرده

جرمي بود لبخندي به مي نيو ميزنه

مي نيو اشکاشو پاک مينه

جرمي:جرا داري گريه ميکني؟

مي نيو:خ...خ....خب

جرمي:نکنه گيوون رو دوست داشتي؟

مي نيو:چي؟آها....آره

جرمي:اشکال نداره تو ميتوني يکي بهتر از اون پيا کني؟

مي نيو:باشه

جرمي:ناراحت نباش مياي بريم بيرون تا جشن بگيريم؟

مي نيو:جشن؟براي چي؟

جرمي:براي اينکه سرحال شيم

مي نيو که خودشو خيلي ناراحت ميديد تصميم ميگيره قبول کنه

جرمي و مي نيو سوار موتور ميشن

جرمي:ميخوام يه جا ببرمت که ناراحتيتو فراموش کني

مي نيو :باشه داداش

جرمي:محکم کمرمو بگير الانه که بيوفتي

نيم ساعت بعد:

جرمي:رسيديم

مي نيو :شهربازي؟

جرمي:آره مگه چشه؟

مي نيو :هيچي اما مردم مارو ميشناسن

جرمي:اين که مشکلي نداره

جرمي دستشو ميکنه تو باکس پشت موتور

يه مشما رو در مياره يه کلاگيس به مي نيو ميده با يه عينک دودي خوشکل

مي نيو:واو...داداش معلومه که فکر همه جاشو کردي

جرمي:درسته من خنگم اما تو تغيير جهره ماهرم

جرمي يه کلاه گيس و عينک آفتابي ديگه در مياره رو سرش ميذاره

مي نيو هم رو سر ميذلره و عينک آفتابي ميزنه

جرمي:ضايه که نيست؟

مي نيو:نه داداش کسينميتونه بشناستت . من چ؟

جرمي:نه عاليه خيلي بهت مياد

جرمي و مي نيو کلي بازي ميکنن

جرمي:واي خيلي گشنم شد بيا بريم يه چيزي بخوريم بخدا مردم

ميرن رستوران و چيزي سفارش ميدن

مي نيو دوباره ياد اتفاقي که افتاده بود ميفته و بغض ميکنه

جرمي:بعد اينکه خورديم بريم خونه باشه؟

مي نيو:ها....باشه امروز اگه بخاطر تو نبود از غصه ميمردم

جرمي:پس چرا به من لقب خنده گروه رو دادن

مي نيو:راست ميگي

شب

موقعيت:خونه گروه

مي نيو :ممنون بابت امشب ميرم بخوابم

جرمي باشه خواباي خوب ببيني

مي نيو داشت ميرفت تو اتاقش که ته کيونگ از دستشويي مياد بيرون

مي نو بدون توجه بهش ميره

ته کيونگ:نميخواي بدوني چرا اينکارو کردم؟

مي نيو:چرا بايد بخوام بدونم؟برام مهم نيست

ته کيونگ:آخه

مي نيو:من ميرم بخوابم و از اونجا دور ميشهو وارد اتاقش ميشه و درو بشدت به هم ميکوبه

ته کيونگ:اما من اينکارو بخاطر تو و عشقه به تو کردم چون دوستت دارم

مي نيو پشت در ميشينه و ميزنه زير گريه

مي نيو:چرا آخه بايد عاشق تو باشم؟چرا بايد با فکر کردن بهت عذاب بکشم؟

که يه دفعه مي نيو ميبينه براش اس ام اس اومده

فرستنده ته کيونگ

پيامو باز ميکنه

مي نيو تو دچار سوتفاهم شدي باورکن

مي نيو موبايلشو پرت ميکنه رو زمين
مي نيو همون جا خوابش ميبره

صبح با صداي کسي به خودش مياد

مي نيو ....مي نيو...مي نيو

لاي چشماشو بزور بازميکنه

ته کيونگ رو روبروش ميبينه

توجهي بهش نميکنه ميخواست از جاش بلند شه

که ديد کمرش درد ميکنه

ته کيونگ:همينه ديگه رو زمين که بخوابي معلومه اينطوري ميشه

ته کيونگ بازوي مي نيو رو ميگيره تا بلندش کنه

مي نيو دستشو پس ميزنه

مي نيو:به تو هيچ ربطي نداره که من چم شده

ته کيونگ:اما....

مي نيو:برو به عشقت برس ميخوام استراحت کنم

ته کيونگ از اتاق مياد بيرون

پشت در وايميسته قلبش داشت به شدت ميزد

ته کيونگ:چرا اين طوري شدم چرا هر وقت ميبينمش اينطوري ميشم؟

يک هفته بعد:

شين وو :ته کيونگ بيا کارت دارم

ته کيونگ و شين وو از اتاق خارج ميشن

ته کيونگ:چي کارم داري؟

شين وو :راستش من ميدونم مي نام اسمش مي نيو هست و دختره

ته کيونگ:چي؟

شين وو :تعجب نکن من از روزي که اون وارد گروه شد ميدونم

ته کيونگ:اما چه طوري؟

شين وو سير تا پياز داستانو تعريف ميکنه

شين وو :راستش من مي نيو رو دوست دارم


ته  کيونگ:منظورت چيه؟

شين وو: ميخوام کمکم کني تا بهم نزديک شه

ته کيونگ:اما....

شين وو :ميدونم اونم منو دوست داره

ته کيونگ با اين حرف شين وو ميره تو شک


شين وو :ابرويي بالا ميندازه و ميگه:چيه نکنه دوستش داري


ته کيونگ اخمي ميکنه :معلومه که نه

شين وو:پس کمکم ميکني


ته کيونگ :باشه

موقعيت:اتاق مي نيو

شين وو :راستش من ميدونم دختري

مي نيو آبميوه تو گلوش ميپره :چي؟

شين وو :آره ميدونم

مي نيو:خواهش ميکنم به کسي نگو

شين وو :باشه

مي نيو:واقعا ممنونم ازت

شين وو:خواهش

يک هفته بعد:

جرمي به مسافرت رفته بود

ته کيونگ مشغول آهنگ سازي بود

شين وو هم داشت کاراي خيريه رو انجام ميداد

مي نيو تنها تو خونه بود

تمام فکرش ته کيونگ بود

که با صداي گوشيش از جا ميپره

شما رو نگاه ميکنه نميشناخت

مي نيو:يعني کيه

الو...

الو سلام گو مي نام

مي نيو:سلام...شما؟

ببخشيد خودمو معرفي نکردم من رئيس لي هستم

مي نيو:بله تازه شناختمتون خوب هستيد مادر شين وو ؟

بله مرسي ميشه الان ببينمتون

مي نيو:الان؟

آره الان آدرس رو براتون اس ميکنم

مي نيو:باشه

مي نيو به آـدرس ميره

زينگ...زيينگگگگگگگگ

لي :بله

خان مهمونتون رسيدن

لي:بگو بياد تو 2 تا قهوه هم بگو بيارن

بلاه خانم

تق...تق...

لي :بفرماييد

مي نيو:سلام کاري داشتيد

لي :خوش اومديد لطفا بشينيد

لي :راستش من ميدونم دختري و ازت ميخوام از گروه بري تا به کسي صدمه نرسه

منظورمو ک متوجه ميشي مي نيو خانم؟
مي نيو:تو...تو... از کجا فهميدي ها؟

لي:اونش به مربوط نميشه

مي نيو:من..

لي:تو بايد از گروه بري گمشي  اگه اينکارو نکني من جرمي و ته کيونگ و داداشتو ميکشم فهميدي؟

مي نيو:باشه ...باشه..من ميرم اما تو حق نداري بهشون آسيبي بزني

لي:آفرين دختر خوب فقط يه شرط ديگه داره فهميدي؟

مي نيو:اون چيه؟

لي:بايد با شين وو نامزد شي

مي نيو:چي؟تو يه آدم پستي

لي:نظر لطفته

مي نيو:باشه انکارو بخاطر سلامتي گروه ميکنم

لي:خب ميتوني بري

مي نيو:داداش من فردا مياد در هر صورتمن ميرفتم

لي:مشکل اين نيست من ميخوام نامزد پسرم بشي

فردا:

موقعيت:فرودگاه

مي نيو:آخي ديگه ميتونم مثله خودم مله مي نيوي قبلي زندگي کنم

ته کيونگ:آنقدر دوست داري از پيشمون بري

مي نيو به سردي ميگه:آره بيشر از همه از تو خستم

شين وو :عشقم مي ام اومد

مي نيو با گريه به سمت مينام ميدوه

مي نام محکم مي نيو رو بغل ميکنه

مي نيو:داداش دلم برات تنگيده بود چه قدر دير اومدي

مي نام:ببخشيد قرار بود يه ماهه بيام اما ديدي که دوماه شد

مي نيو:اشکال نداره همين که پيشمي کافيه

مي نام:آره ديگه تنهات نميذارم

شين وو و ته کيونگ به سمت مي نام رفتند

شين وو :سلام من نامزد مي نيو هستم

با اين حرفته کيونگ تو شک ميره
ته کيونگ:نامزد؟

مي نيو:آره

ه کيونگ:سعي کرد به روي خودش نياره

مي نام:خواهر پس تو کجا ميري؟

مي نيو:راستش يه چندروزي رو ميرم رم براي تفريح بعد برميگردم

مي نام:باشه

شين وو :امشب رو بايد تو هتل بموني فردا بري

مي نيو:درسته

مي نام:پس تو برو هتل از رم برگشتي ميبينمت

مي نيو:باشه منو شين وو ميريم

ته کيونگ که داشت از حرص ميمرد تند تند از اونجا دور ميشه

فردا:

مي نيو:شين وو

شين وو :جانم؟

مي نيو:چرا داري منو مجبور ميکني تا با تو باشم؟

شين وو :چون دوستت دارم

مي نيو:اگه واقعا منو دوست داري دست از سرم بردار بذار زندگيمو بکنم

شين وو:آخه.....

مي نيو:منو تو هيچ وقت نميتونيم باهم باشيم چون من کس ديگه ايي رو دوست دارم

مي نيو:شايد اين آخرين باري باشه که منو ميبيني  پس به دنبال کسي باش که عاشقت باشه

پرواز 203 به مقصد رم تا لحظاتي ديگر به پرواز در مياي

مي نيو:خب شايد اين آخرين باري باشه که همشونو ميبينم من نميخوام کسي بخاطر من عذاب بکشه

يک ماه بعد:

ته کيونگ:ديگه خبري از مي نيو نيست کاش اينجا بود

شين وو :راستش ته کيونگ من تو اين چند مدته خيلي فکر کردم آخر سرش فهميدم که اون داره عذاب ميکشه اونم بخاطر من اون عاشقه تو هست پس چرا نميري دنبالشو برشگردوني؟

ته کيونگ:چي داري ميگي اون عاشق تو هست نه مي

شين وو :من اون موقع عشق جلوي چشمو گرفته بود من و مادر مجبورش کرديم

ته کيونگ:مجبور؟

شين وو :من اونموقع از مادرم خواستم که تهديدش کنه که تو و جرمي و برادرشو ميکشيم

و اگه ميخواد بلايي سر شماها نياد بايد با من نامزد کنه

ته کيونگ با شنيدن اين حرفا سريع از خونه مياد بيرون

سوار ماشين ميشه و با اولين پرواز به سمت رم حرکت ميکنه..................
ته کيونگ با خوشحالي از هواپيما پياده ميشه

ته کيونگ:الو.......الو شين وو

شين وو:داداش رسيدي؟

ته کيونگ:آره اما يه چيزي ازت ميخواستم تو گفتي يه نفرو گذاشتي که مواظب مينيو باشه حتما ميدونه خونش کجاست

شين وو شماره ي اون نفرو بهش ميده

ته کيونگ:مرسي داداش فعلا خداحافظ

***********************************************************************************

مرد:الو.........

ته کيونگ:سلام اين شماره رو رئيست داده بگو مي نيو داره چيکار ميکنه

مرد:الان تو يتيمخونه هستند براي بچه هاي بي سرپرست وسيله بردند

ته کيونگ:هر موقع داره مياد بهم زنگ بزن من نزديک خونشم

************************************************************************************

ساعت 7 بعداز ظهر:

ته کيونگ:مي نيو آخه کجايي؟ فک کنم تا الان خيس خالي شدي خوب شد که من چتر دارم......خنگي ديگه نميگي هواشناسي رو نگاه کني که هوا آفتابيه بارونيه

ته کيونگ يه دفعه مي نيو رو ميبينه که خيس خالي شده و کيفشو رو سرش گذاشته و داره ميدوه

يه دفعه ته کيونگ جلوش در مياد

مي نيوبا ديدن ته کيونگ اشک تو چشماش جمع ميشه

ته کيونگ:سوال نپرس بيا زير چتر خيس شدني

مي نيو و ته کيونگ زير چتر بودن و داشتند آروم قدم ميزدند

ته کيونگ:چرا بدون اينکه بگي چه قدر ميموني اينجا اومدي ها؟

مي نيو:به تو ربطي نداره

ته کيونگ سر جاش وايميسته

مي نيو هم روبه روش

ته کيونگ:تو چه طور ميتوني با کسي که عاشقشي اينطور حرف بزني ها؟

مي نيو نيشخندي ميزنه و ميگه:خيلي خودتو دست بالا گرفتي

ته کيونگ:اما اين دروغ نيست تو منو دوست داري

مي نيو با داد:آره من دوست دارم عاشقتم اما خستم از يه عشق يه طرفه من يه احمقم که عاشق کسي مثله تو شدم من هر روز دارم زجر ميکشم دوست دارم عاشق کسي باشم که اونم منو دوست داشته باشه ميخوام دست از عشقه تو بردارم چون تو کسي نيستي که عاشق من بشي

ته کيونگ چتر از دستش ميفته

دست هاشو لاي موهاي پسرونهي مي نيو ميبره سرشو نزديک ميکنه و لبهاشو رو لبهاش ميذاره

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 27
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 928
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,012
  • بازدید ماه : 4,166
  • بازدید سال : 27,110
  • بازدید کلی : 80,533