loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 22 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

وعده ی خداوند

وعده ی خداوند

 

مرد کشاورز وقتی صبح از خواب بیدار شد و دید که هیچ چیز در خانه ندارند و زن و فرزندانش گرسنه هستند رو به زنش گفت:« تو که میدونی این تکه زمینی را که داریم حاصلخیزنیست و هرچی داخلش بکاریم به عمل نمیاد... پس امیدوارم فکرنکنی من تنبلم؟» زن جوان بغض کرد و جوابی نداد و چون آخرین گاوشان را ماه قبل فروخته بودند،تکه نان های خشکی را که قبلا جلوی گاوها می ریختند از اصطبل بیرون آورد و آنها را آب زد و گذاشت جلوی فرزندانش. مرد کشاورز برای انکه آرامش پیدا کند سرش را رو به آسمان بلند کرد و با خدا راز و نیاز کرد. زنش گفت:«از تو حرکت،از خدا برکت،برو زمین را شخم بزن.» مرد سر تکان داد و خیش را روی درشکه اش سوار کرد و آن را به الاغ لاغر و ضعیفش بست و راهی زمین شدو شروع کرد به شخم زدن زمین و ...  که ناگهان چرخ دوچرخه اش درون یک چاله گیر کرد و شکست! کشاورز رو به آسمان کرد و با بغض گفت:»خدایا خودت گفتی از من حرکت... پس برکت تو کجاست؟» و سپس با ناامیدی سعی کرد چرخ شکسته را از داخل گودالی که وسط زمینش ایجادشده بود بیرون بکشد و ... که ناگهان با یک کوزه پر از سکه های طلای قدیمی رو به رو شد...! مرد کشاورز در حالی که اشک می ریخت رو به آسمان فریاد زد:

«خدایا وعده ی تو هیچ وقت دروغ نیست!»

وعده ی خدا

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 1,163
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,247
  • بازدید ماه : 4,401
  • بازدید سال : 27,345
  • بازدید کلی : 80,768