تو رفتی اما بی خداحافظی ...
اما من برای تو قصه ای نوشته بودم ...
که اهنگ جدایی در ترنمش نبود ...
همیشه عشق و انتظار بود ...
و تو انرا نخوانده رفتی ...
حتی بی آنکه به چشمانی نگاه کنی ...
که در انها جز صداقت نمیتونستی ببینی ...
چشمانت را بر روی عشقی بستی ...
که دنیا در عشق تو خلاصه میشد ...
حرف دیگری هم نیافتم تا برای بیان عشقمان بگویم ...
و من ؛ مدتها و مدتها ...
یعنی زمان زیادی را برای عبور این درد جانکاه ...
در بهت و نا باوری طی کردم ...
اما هنوز نتوانستم عشقی را که در قلبم حک کردی ...
با گفتن یک خداحافظی ساده از دلم پاک کنم ...
احساس میکنم تو پیروز شدی ...
و من با هیچ قلمی نمیتوانم ...
عشقت را از دلم خط بزنم ...