آن روز
خورشید از رنگ غروبش ،
پاشید به چشمانم .
از آسمانی که سهم من از آن همین چند وجب است ،
قمری های خوش مشرب در پرواز
می خوانند از قرابت باران با حاشیه توری برکه ء قلبم .
اسارت که بر کلامم ،
مزه ء گسش را گسترده ،
قلم ذهنم را
چه خشک ، ادا می کند !