loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
عشق و دیوانگی

 

 

در زمان های قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود،تمام خصوصیات انسانی دور هم جمع شده بودند و با هم زندگی می کردند و هیچ کدام بر دیگری برتر نبود.

یک روز نشاط گفت:بیایید بازی کنیم،مثلا قایم باشک!

دیوانگی فریاد زد:آره قبوله،من چشم میگذارم.

چون کس دیگری توان و حوصله ی پیدا کردن دیوانگی را نداشت،همه قبول کردند.

دیوانگی چشمهایش را بست و شروع به شمردن کرد،یک... دو... سه... همه به دنبال جایی بودند تا پنهان شوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد. خیانت داخل انبوهی از خاک شد. ذکاوت به میان ابرها رفت و اصالت به بالای درخت. هوس به سمت مرکز زمین به راه افتاد،دروغ اما که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت،به اعماق دریا رفت! طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت و حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق،همه پنهان شده بودند و دیوانگی همچنان می شمرد:هفتاد و سه... هفتاد و چهار... ! اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود،تعجبی  ندارد پنهان کردن عشق خیلی سخت بود. دیوانگی داشت به عدد صد نزدیک می شد که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست...

نوشته:آرتور پنین لوئیز

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
عضویت در سایت

عضویت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 33
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 1,222
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,306
  • بازدید ماه : 4,460
  • بازدید سال : 27,404
  • بازدید کلی : 80,827