loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 24 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
 
روزي از روزها ، شبي از شبها
 

خواهم افتاد و خواهم مرد


اما مي خواهم هرچه بيشتر بروم
 

تا هرچه دورتر بيفتم
 

تا هر چه ديرتر بيفتم
 

هرچه ديرتر و دورتر بميرم

نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه
 

پيش از آنکه مي توانستم برم و بمانم ،

افتاده باشم و جان داده باشم
 
مجیدقزوین بازدید : 21 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
 
جهان به تصادفي زاده شد
 

 و به تصادفي خواهد مرد
 

 و من رها شده ام در بادها.
 

 من
 

 فرشته ي کودک خوش گماني بوده ام
 

 در پي سيمرغي بي نشان
 

 که نشاني خانه ام را گم کرده ام

 ...

 اي کاش زندگي را مجال مردني بود
مجیدقزوین بازدید : 23 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
 
 
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
 

 

هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
 

 

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
 

 

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
مجیدقزوین بازدید : 16 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

   بوسه یعنی لذت از دلدادگی

                                              لذت از شب، لذت از دیوانگی

 

                                           بوسه یعنی حس طعم خوب عشق

                                                طعم شیرینی به رنگ سادگی 

مجیدقزوین بازدید : 24 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

 

 سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده ی دلم را 


در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر


 وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گل های زیبای 

عشق 

و 

ایمان 


را بار دگر در من تازه  گردانی..

.

 

مجیدقزوین بازدید : 14 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

 

در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟
با آنکه ز ما یاد نکردی..
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی

مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست !


مثل آرامش بعد از یک غم


مثل بوی نم بعد از باران


در نگاهت چیزیست که نمی دانم !


من به آن محتاجم ...

مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

آن شب باران می بارید…

باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…

و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم…

و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…

و باران می بارید…

آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید…

و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…

مجیدقزوین بازدید : 18 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

اگر با گریه دریایی بسازم

اگر با خنده رویایی بسازم

اگر خنده شود در من فراموش 

اگر گریه شود با من هم آغوش 

تو را هرگز نخواهم کرد فراموش


مجیدقزوین بازدید : 26 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

امشب از اون شباست که با آهنگ شاد هم گریه میکنم چه برسه به غمگینش...

امشب از اون شباست که دلم به اندازه ی یه دنیا گرفته...

ولی نه خودت هستی نه صدات که بخواد آرومم کنه

آخه من چیکار کردم که مستحق همچین بلایی بودم؟؟

خدایا ازت گله دارم..

تو هم به حرفام گوش نمیدی

مجیدقزوین بازدید : 20 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
..
 
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
 
 
فقط کمی
 
تو را کم اورده ام
 
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
 
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
 
با این همه واژه چه کنم؟
 
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
 
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
 
باید خوب باشم
 
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
 
فقط کمی
 
بی حوصله ام
 
آسمان روی سرم سنگینی میکند
 
روزهایم کش امده
 
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
 
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
 
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
 
چون
 
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
 
تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد
 
اما شبها..
 
وای از شبها
 
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
 
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
 
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
 
 
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
 
لالایی ها پیشکش
 
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
 
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
 
آه
 
و
 
آه
 
و بازم آه
 
خسته شدم از این همه آه
 
شبها تمام آه ها در سینه منند
 
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
 
اما حیف که قول داده ام
 
 
من خوبم ....من آرامم......
 
فقط کمی دلواپسم
 
کاش قول گرفته بودم از تو
 
برای کسی از ته دل نخندی
 
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
 
حال و روزش شود این...
 
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
 
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
 
بیچاره..
 
...................................................
 
نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم
 
 
همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم
 
تو راحت باش
 
من خوبم ....من آرامم......
 
 
آخر من قول داده ام که آرام باشم
 
باورت می شود؟ من خوبم 

 


مجیدقزوین بازدید : 23 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

چقدر سخته زندگي

 

وقتي

 

هم عزت داري

هم خانواده ي خوب 

هم شغل خوب 

هم تحصيلات عاليه 

هم احترام 

هم آزادي داري Smiley

هم اعتبار شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

هم كتابت چاپ ميشه

هم مشهوري 

 

اما

 

يه هم دل و هم زبون نداري

مجیدقزوین بازدید : 20 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

تنهایی

و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...

شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آن ها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند ، درخت باش به رغم تبرها ، بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست ...

مجیدقزوین بازدید : 50 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

سلام دوستای خوبم...امروز میخوام یه آپ متفاوت داشته باشم...!

این مطلب چه ازدواج کرده باشید چه نکرده باشید مسلما خوندنش خیلی بهتون کمک میکنه...!

 

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟

از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.

با یک احساس گناه و عذاب وجدان  عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد. نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.

روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.

mehdi بازدید : 15 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

تنهایی

 

آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم


که وقتی سراغت را می گیرند …


شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت…

مجیدقزوین بازدید : 12 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

دو رکعت  گـــریه
برایِ خـــاطـره هـــایم

.

.
یک قنـــوت ســکوتــ
برایِ یـــادت

.

.
دو سجـــده بی قـــراری
برایِ عشــقِ بربــــاد رفتــه

.

.
یک تشـهد
برایِ مــــرگِ دلـم. .!!

==========================


پ.ن: مستقیــم !؟
دربسـت !؟
.

.
مدتهاست مانده ام ...!
در این شهر شلوغ و پرترافیک,

.

.
کســی دلم را نمی بـَـرد ...!!
===========================

 

مجیدقزوین بازدید : 15 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)


چرتکه می اندازم روز های نبودنت را
این روز ها بدهی ات دارد زیاد می شود...

.

.
نمی خواهی بازگردی؟
نترس !

.

.
ارزان حساب می کنم!
اگر برگردی قول می دهم تمام بدهی ات را

.

.
به آغوش پرمهرت بفروشم ..!!!

===========================

پ.ن:از تموم دوستای خوبم بابت تاخیر زیادم عذرخواهی میکنم

از این به بعد دوباره سعی خواهم کرد کلبه ی غمم رو زود به زود آپ کنم...!!


از اینکه همیشه و در همه حال همراهم هستید واقعا از همه سپاسگزارم....!!!

==============================

مجیدقزوین بازدید : 23 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)


گـاهـی دلـم مـیخـواد خـودم رو بغــــل کنـم!
ببــرمش روی تختـــ بخـوابونمش!

.

.
مَـلافــه رو بـکشم روش!
دستــ ببــرم لای مـوهـاش و نـوازشش کنـم!

.

.
حتــی بـراش لالایـــــی بخـُونم!
وسط گـریــه هـاش بگــم غـصــه نـخور خـودم جـان!!

.

.
دُرستــ میـشــه!...دُرستــ میـشــه!
اگـر هـم نـشد بـــه جـهنـم!

.

.
تـموم میـشــه!...بـالاخـره تـموم میـشــه!

==========================

 

پ.ن: کم کم دارد به بغض هایم خمس تعلق میگیرد...!

 

مجیدقزوین بازدید : 17 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 


اختلاف نداریم
کمی جغرافیای ما مختلف است!!

.

.
قلب من شمال شرقی تنم می تپد
قلب تو جنوب مرکزی ات!

.

.
من دلتنگ ماضی توام که بعید شده
تو اسیر حالی،

.

.

 

 

فرقی ندارد ساده یا استمراری
فصل مشترکی که نود درجه اختلاف دارد!

.

.
رویا های تو.....کابوس های من

=============================


پ.ن:میگرن دلیل سردردهایم نیست

از خوردن فکرهای مسموم مغزم دلپیچه گرفته است...!

==================================

 

مجیدقزوین بازدید : 14 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

 

خدایا دل صد پاره ام را به دست کدامین

بند زن بسپارم که بسازدش

مگر به ماندن

قسم نخورده بود...؟؟؟؟


مجیدقزوین بازدید : 20 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

برای زندگی فکر کنید غصه نخورید
روزی که به محتاجی کمک نکرده ایم بی تردید روزی از دست رفته است
خداوند نظر به قلب ها و نیات شما میکند نه به صورت های شما
از بغض و کینه در دلهایتان بپرهیزید
کسانی که در انتظار زمان نشسته اند زمان را از دست میدهند

 

مجیدقزوین بازدید : 16 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

هر كجا دل و روح انسان شاد باشد و با طراوت ، آنجا بهترین جا است .
آورده اند كه ...
قافله ای بزرگ به جایی می رفت ، آبادانی نمی یافتند و آبی نبود ، ناگهان چاهی یافتند بی دلو ، سطلی بدست آوردند و به ریسمانها بستند و آن سطل را به زیر چاه فرستادند . كشیدند ، سطل بریده شد . دیگری فرستادند ، هم بریده شد بعد از آن ، اهل قافله ، یكی را به ریسمان بستند و در چاه فرو می فرستادند ، بر نمی آمد . تا چند كس فرو رفت و بر نیامد .
عاقلی بود گفت : من بروم . او را فرو كردند ، نزدیك آن بود كه به قعر چاه رسد . سیاهی با هیبتی ظاهر شد . این عاقل گفت : من نخواهم رهیدن ، باری ، عقل با خود آرم و بیخود شوم ، تا ببینم كه بر من چه خواهد رفتن ، آن سیاهی گفت : قصه دراز مكن كه تو اسیر منی و نرهی الا به جواب صواب ، به چیز دیگر نرهی . گفت : بفرما ، سیاهی پرسید : از جاها كجا بهتر ؟
عاقل اندیشید : من اسیر و بیچاره اویم ، اگر بگویم سمرقند یا بغداد چنان باشد كه جای وی را نفی كرده و طعنه زده باشم . پس گفت : جایگاه آن بهتر كه آدمی را آنجا خوشی و موشی باشد . اگر در قعر زمین چاه باشد و اگر در سوراخ موشی باشد ، بهتر آنجا باشد . سیاهی گفت : نغز گفتی ، احسنت ! رهیدی ! آدمی در عالم تویی ! اكنون من تو را رها كردم و دیگران را به بركت تو آزاد كردم . بعد از این همهٔ مردمان عالم را به محبت تو بخشیدم ، بعد از آن هم قافله را سیراب كرد .

مجیدقزوین بازدید : 14 شنبه 16 دی 1391 نظرات (0)

هر كجا دل و روح انسان شاد باشد و با طراوت ، آنجا بهترین جا است .
آورده اند كه ...
قافله ای بزرگ به جایی می رفت ، آبادانی نمی یافتند و آبی نبود ، ناگهان چاهی یافتند بی دلو ، سطلی بدست آوردند و به ریسمانها بستند و آن سطل را به زیر چاه فرستادند . كشیدند ، سطل بریده شد . دیگری فرستادند ، هم بریده شد بعد از آن ، اهل قافله ، یكی را به ریسمان بستند و در چاه فرو می فرستادند ، بر نمی آمد . تا چند كس فرو رفت و بر نیامد .
عاقلی بود گفت : من بروم . او را فرو كردند ، نزدیك آن بود كه به قعر چاه رسد . سیاهی با هیبتی ظاهر شد . این عاقل گفت : من نخواهم رهیدن ، باری ، عقل با خود آرم و بیخود شوم ، تا ببینم كه بر من چه خواهد رفتن ، آن سیاهی گفت : قصه دراز مكن كه تو اسیر منی و نرهی الا به جواب صواب ، به چیز دیگر نرهی . گفت : بفرما ، سیاهی پرسید : از جاها كجا بهتر ؟
عاقل اندیشید : من اسیر و بیچاره اویم ، اگر بگویم سمرقند یا بغداد چنان باشد كه جای وی را نفی كرده و طعنه زده باشم . پس گفت : جایگاه آن بهتر كه آدمی را آنجا خوشی و موشی باشد . اگر در قعر زمین چاه باشد و اگر در سوراخ موشی باشد ، بهتر آنجا باشد . سیاهی گفت : نغز گفتی ، احسنت ! رهیدی ! آدمی در عالم تویی ! اكنون من تو را رها كردم و دیگران را به بركت تو آزاد كردم . بعد از این همهٔ مردمان عالم را به محبت تو بخشیدم ، بعد از آن هم قافله را سیراب كرد .

مجیدقزوین بازدید : 8 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

 وقتی پرنده ای زنده است ... مورچه ها رو میخورد

 وقتی میمیرد ... مدورچه ها او را میخورند!

 زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند ...

 در زندگی هیچ کسی را تحقیر یا آزار نکنید.

 شاید امروز قدرتمند باشید ... اما یادتان باشد

 زمان از شما قدرتمند تر است!!!

 یک درخت میلیون ها چوب کبریت میسازد ...

 اما وقتی زمانش برسد ...

 فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ...!

 پس خوب باشید و خوبی کنید ... !!

مجیدقزوین بازدید : 15 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)
اگــــر خیلــی مهربان شود٬

  ورق می زند٬

 ولــی اغلـب٬

آدم را مچــاله میکنـــــد٬

 روزگـــار... !

مجیدقزوین بازدید : 19 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)
چه سرنوشت غم انگیزی:

که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت

ولی به فکر پریدن بود !

 

عیب کار از جعبه تقسیم نیست

سیم سیار دل ما سیم نیست

این خدا

این هم هزاران طول موج

دیش ما سمت خدا تنظیم نیست...

 

مجیدقزوین بازدید : 23 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

رسيدن فردا براي هيچكس حتمي نيست

پس آنقدر برفصيد تا پاهايتان درد بگيرد

آنقدر بخنديد تا پهلوهايتان اذيت شود

به كساني كه دوستشان داريد ابراز عشق كنيد

چرا كه شايد فردا هرگز نيايد.

مجیدقزوین بازدید : 24 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم...

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

مجیدقزوین بازدید : 29 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

تـــنــهــــــــــــــا یـیــــِِِِِِ



یعنی ذهـنــــم پـــــــــر از تــــــــــــــــــو



و خـــالـــــــــی از دیــگــران هســتــــــــ....



امــــــــا


کـنـــارم خــالــــــی از تــــــــــــو


و پــــــــر از دیــگــــــــران !!!!

مجیدقزوین بازدید : 16 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

 

هنــوز بچگــآنهــ نَقــآشی می کـَــــشـَم

آدَمَکـــ هآی ِ مَـن گـَردَن هــآی ِ بــآریکــــ

دَستآنی خــآلی وَ دَهــآنی بَستـهــ دآرنــد

یکـــروز تَصمیـم می گیــــرَم نَقـــآش ِ بٌزٌرگـی شَــوَم

چـوپــآنی می کـشَم کهـ بوی ِ گـٌرگـــ می دهَــد ....!!!


+انواع عشق :

بعضی عشق ها مثله قصه نوحه
( از ترس طوفان ميان سراغت).

...
بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه
(بايد همه چيزتو براش قربانی کنی).

بعضی عشق ها مثله قصه مسيحه
(آخرش به صليب کشیده میشی).

اما بيشتر عشق ها مثله قضيه موساست
(يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره)!!


مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست

وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست

ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست

صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست

کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست

گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست . . .

مجیدقزوین بازدید : 15 جمعه 15 دی 1391 نظرات (0)

خدایا نمی‌دونم حکمت‌ش چی بود...فقط می‌دونم قسمت نبود دل‌گویه‌هام برا دعای کمیل و "برایـ ِآقامجتبی‌نوشت"هام ثبت بشـ‌ه...ناراحت‌م. نه از پاک شدن ِ پست‌م، که از این‌که چندوقت ِ دیگه نمی‌تونم همه درد دل‌هایی که درباره آقا مجتبی داشتم رو این‌جا بخونم...شاید بعدتر اومدم دوباره نوشتم.


به لطف ِ یک نگاه خود شهیـدم کن [بغض]

عضویت در سایت

عضویت

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 271
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,355
  • بازدید ماه : 3,509
  • بازدید سال : 26,453
  • بازدید کلی : 79,876