خواهم افتاد و خواهم مرد
اما مي خواهم هرچه بيشتر بروم
تا هرچه دورتر بيفتم
تا هر چه ديرتر بيفتم
هرچه ديرتر و دورتر بميرم
نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه
پيش از آنکه مي توانستم برم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم
لذت از شب، لذت از دیوانگی
بوسه یعنی حس طعم خوب عشق
طعم شیرینی به رنگ سادگی
سایبانی از جنس اشک و نیاز می خواهم تا سجاده ی دلم را
در آن بگسترانم و با دستان خسته قنوتم از تو بخواهم که بر
وجود سردم نور نگاهت را بتابانی و گل های زیبای
عشق
و
ایمان
را بار دگر در من تازه گردانی..
.
**************دوستت دارم*****************
خداجووووووووون دلم گرفته اس
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوت فریاد کجایی؟
با آنکه ز ما یاد نکردی..
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی
در نگاهت چیزیست که نمی دانم چیست !
مثل آرامش بعد از یک غم
مثل بوی نم بعد از باران
در نگاهت چیزیست که نمی دانم !
من به آن محتاجم ...
آن شب باران می بارید…
باران که می بارد به تو مشتاق تر می شوم…
و از همین شوق بی چتر آمدم… ولی آمدم…
و تو نمی دانی که جه بارانی بود، چون نیامدی…
و باران می بارید…
آن شب تب کردم و تو هیچ نکردی…و باران می بارید…
و بالاخره دیشب مردم و حتی تو تب هم نکردی…
اگر با گریه دریایی بسازم
اگر با خنده رویایی بسازم
اگر خنده شود در من فراموش
اگر گریه شود با من هم آغوش
تو را هرگز نخواهم کرد فراموش
امشب از اون شباست که با آهنگ شاد هم گریه میکنم چه برسه به غمگینش...
امشب از اون شباست که دلم به اندازه ی یه دنیا گرفته...
ولی نه خودت هستی نه صدات که بخواد آرومم کنه
آخه من چیکار کردم که مستحق همچین بلایی بودم؟؟
خدایا ازت گله دارم..
تو هم به حرفام گوش نمیدی
خدایا ایوبت رابه زمین
برگردان میخواهم از صبر
برایش بگویم....!
چقدر سخته زندگي
وقتي
هم عزت داري
هم خانواده ي خوب
هم شغل خوب
هم تحصيلات عاليه
هم احترام
هم آزادي داري
هم اعتبار
هم كتابت چاپ ميشه
هم مشهوري
اما
يه هم دل و هم زبون نداري
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آن ها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند ، درخت باش به رغم تبرها ، بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست ...
سلام دوستای خوبم...امروز میخوام یه آپ متفاوت داشته باشم...!
این مطلب چه ازدواج کرده باشید چه نکرده باشید مسلما خوندنش خیلی بهتون کمک میکنه...!
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
آنقدر پیش این و آن از خوبی هایت تعریف کرده بودم
که وقتی سراغت را می گیرند …
شرم دارم بگویم تنهایم گذاشت…
چرتکه می اندازم روز های نبودنت را
این روز ها بدهی ات دارد زیاد می شود...
.
.
نمی خواهی بازگردی؟
نترس !
.
.
ارزان حساب می کنم!
اگر برگردی قول می دهم تمام بدهی ات را
.
.
به آغوش پرمهرت بفروشم ..!!!
===========================
پ.ن:از تموم دوستای خوبم بابت تاخیر زیادم عذرخواهی میکنم
از این به بعد دوباره سعی خواهم کرد کلبه ی غمم رو زود به زود آپ کنم...!!
از اینکه همیشه و در همه حال همراهم هستید واقعا از همه سپاسگزارم....!!!
==============================
گـاهـی دلـم مـیخـواد خـودم رو بغــــل کنـم!
ببــرمش روی تختـــ بخـوابونمش!
.
.
مَـلافــه رو بـکشم روش!
دستــ ببــرم لای مـوهـاش و نـوازشش کنـم!
.
.
حتــی بـراش لالایـــــی بخـُونم!
وسط گـریــه هـاش بگــم غـصــه نـخور خـودم جـان!!
.
.
دُرستــ میـشــه!...دُرستــ میـشــه!
اگـر هـم نـشد بـــه جـهنـم!
.
.
تـموم میـشــه!...بـالاخـره تـموم میـشــه!
==========================
پ.ن: کم کم دارد به بغض هایم خمس تعلق میگیرد...!
اختلاف نداریم
کمی جغرافیای ما مختلف است!!
.
.
قلب من شمال شرقی تنم می تپد
قلب تو جنوب مرکزی ات!
.
.
من دلتنگ ماضی توام که بعید شده
تو اسیر حالی،
.
.
فرقی ندارد ساده یا استمراری
فصل مشترکی که نود درجه اختلاف دارد!
.
.
رویا های تو.....کابوس های من
=============================
پ.ن:میگرن دلیل سردردهایم نیست
از خوردن فکرهای مسموم مغزم دلپیچه گرفته است...!
==================================
خدایا دل صد پاره ام را به دست کدامین
بند زن بسپارم که بسازدش
مگر به ماندن
قسم نخورده بود...؟؟؟؟
برای زندگی فکر کنید غصه نخورید
روزی که به محتاجی کمک نکرده ایم بی تردید روزی از دست رفته است
خداوند نظر به قلب ها و نیات شما میکند نه به صورت های شما
از بغض و کینه در دلهایتان بپرهیزید
کسانی که در انتظار زمان نشسته اند زمان را از دست میدهند
هر كجا دل و روح انسان شاد باشد و با طراوت ، آنجا بهترین جا است .
آورده اند كه ...
قافله ای بزرگ به جایی می رفت ، آبادانی نمی یافتند و آبی نبود ، ناگهان چاهی یافتند بی دلو ، سطلی بدست آوردند و به ریسمانها بستند و آن سطل را به زیر چاه فرستادند . كشیدند ، سطل بریده شد . دیگری فرستادند ، هم بریده شد بعد از آن ، اهل قافله ، یكی را به ریسمان بستند و در چاه فرو می فرستادند ، بر نمی آمد . تا چند كس فرو رفت و بر نیامد .
عاقلی بود گفت : من بروم . او را فرو كردند ، نزدیك آن بود كه به قعر چاه رسد . سیاهی با هیبتی ظاهر شد . این عاقل گفت : من نخواهم رهیدن ، باری ، عقل با خود آرم و بیخود شوم ، تا ببینم كه بر من چه خواهد رفتن ، آن سیاهی گفت : قصه دراز مكن كه تو اسیر منی و نرهی الا به جواب صواب ، به چیز دیگر نرهی . گفت : بفرما ، سیاهی پرسید : از جاها كجا بهتر ؟
عاقل اندیشید : من اسیر و بیچاره اویم ، اگر بگویم سمرقند یا بغداد چنان باشد كه جای وی را نفی كرده و طعنه زده باشم . پس گفت : جایگاه آن بهتر كه آدمی را آنجا خوشی و موشی باشد . اگر در قعر زمین چاه باشد و اگر در سوراخ موشی باشد ، بهتر آنجا باشد . سیاهی گفت : نغز گفتی ، احسنت ! رهیدی ! آدمی در عالم تویی ! اكنون من تو را رها كردم و دیگران را به بركت تو آزاد كردم . بعد از این همهٔ مردمان عالم را به محبت تو بخشیدم ، بعد از آن هم قافله را سیراب كرد .
هر كجا دل و روح انسان شاد باشد و با طراوت ، آنجا بهترین جا است .
آورده اند كه ...
قافله ای بزرگ به جایی می رفت ، آبادانی نمی یافتند و آبی نبود ، ناگهان چاهی یافتند بی دلو ، سطلی بدست آوردند و به ریسمانها بستند و آن سطل را به زیر چاه فرستادند . كشیدند ، سطل بریده شد . دیگری فرستادند ، هم بریده شد بعد از آن ، اهل قافله ، یكی را به ریسمان بستند و در چاه فرو می فرستادند ، بر نمی آمد . تا چند كس فرو رفت و بر نیامد .
عاقلی بود گفت : من بروم . او را فرو كردند ، نزدیك آن بود كه به قعر چاه رسد . سیاهی با هیبتی ظاهر شد . این عاقل گفت : من نخواهم رهیدن ، باری ، عقل با خود آرم و بیخود شوم ، تا ببینم كه بر من چه خواهد رفتن ، آن سیاهی گفت : قصه دراز مكن كه تو اسیر منی و نرهی الا به جواب صواب ، به چیز دیگر نرهی . گفت : بفرما ، سیاهی پرسید : از جاها كجا بهتر ؟
عاقل اندیشید : من اسیر و بیچاره اویم ، اگر بگویم سمرقند یا بغداد چنان باشد كه جای وی را نفی كرده و طعنه زده باشم . پس گفت : جایگاه آن بهتر كه آدمی را آنجا خوشی و موشی باشد . اگر در قعر زمین چاه باشد و اگر در سوراخ موشی باشد ، بهتر آنجا باشد . سیاهی گفت : نغز گفتی ، احسنت ! رهیدی ! آدمی در عالم تویی ! اكنون من تو را رها كردم و دیگران را به بركت تو آزاد كردم . بعد از این همهٔ مردمان عالم را به محبت تو بخشیدم ، بعد از آن هم قافله را سیراب كرد .
همنشین خوب ، بهتر از تنهایی است
وتنهایی بهتر از همنشین بد . . .
(پیامبر اکرم ص)
آدما بازی رو دوست دارن
این دست توئه که انتخاب کنی
اسباب بازیشون باشی یا همبازیشون!
میگن شکستن رفع بلاست
ای دل تحمل کن ....
شاید حکمتیست ... !!
وقتی پرنده ای زنده است ... مورچه ها رو میخورد
وقتی میمیرد ... مدورچه ها او را میخورند!
زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند ...
در زندگی هیچ کسی را تحقیر یا آزار نکنید.
شاید امروز قدرتمند باشید ... اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمند تر است!!!
یک درخت میلیون ها چوب کبریت میسازد ...
اما وقتی زمانش برسد ...
فقط یک چوب کبریت برای سوزاندن میلیون ها درخت کافیست ...!
پس خوب باشید و خوبی کنید ... !!
ورق می زند٬
ولــی اغلـب٬
آدم را مچــاله میکنـــــد٬
روزگـــار... !
که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت
ولی به فکر پریدن بود !
سیم سیار دل ما سیم نیست
این خدا
این هم هزاران طول موج
دیش ما سمت خدا تنظیم نیست...
رسيدن فردا براي هيچكس حتمي نيست
پس آنقدر برفصيد تا پاهايتان درد بگيرد
آنقدر بخنديد تا پهلوهايتان اذيت شود
به كساني كه دوستشان داريد ابراز عشق كنيد
چرا كه شايد فردا هرگز نيايد.
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
تـــنــهــــــــــــــا یـیــــِِِِِِ
یعنی ذهـنــــم پـــــــــر از تــــــــــــــــــو
و خـــالـــــــــی از دیــگــران هســتــــــــ....
امــــــــا
کـنـــارم خــالــــــی از تــــــــــــو
و پــــــــر از دیــگــــــــران !!!!
+انواع عشق :
بعضی عشق ها مثله قصه نوحه
( از ترس طوفان ميان سراغت).
...
بعضی عشق ها مثله قصه ی ابراهيمه
(بايد همه چيزتو براش قربانی کنی).
بعضی عشق ها مثله قصه مسيحه
(آخرش به صليب کشیده میشی).
اما بيشتر عشق ها مثله قضيه موساست
(يه کم که دور ميشی يه گوساله جاتو ميگيره)!!
وحشت از عشق که نه ، ترسم از فاصله هاست
وحشت از غصه که نه ، ترسم از خاتمه هاست
ترس بیهوده ندارم ، صحبت از خاطره هاست
صحبت از کشتن ناخواسته عاطفه هاست
کوله باری پر از هیچ ، که بر شانه ماست
گله از دست کسی نیست ، مقصر دل دیوانه ماست . . .
خدایا نمیدونم حکمتش چی بود...فقط میدونم قسمت نبود دلگویههام برا دعای کمیل و "برایـ ِآقامجتبینوشت"هام ثبت بشـه...ناراحتم. نه از پاک شدن ِ پستم، که از اینکه چندوقت ِ دیگه نمیتونم همه درد دلهایی که درباره آقا مجتبی داشتم رو اینجا بخونم...شاید بعدتر اومدم دوباره نوشتم.
به لطف ِ یک نگاه خود شهیـدم کن [بغض]
تعداد صفحات : 4