سلام ای ارزوی قدیمی...
باختی در کار نیست.
برای تو
قلبم را ریسک می کنم
یا می برم….
یا می میرم….
این روزها دچار سر گیجهام
تلخ تر از تلخ…
زود می رنجم ، انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم …
چه اعتراف بدی…
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد …
چشمهای تــو ، یک مرضِ مسری دارند
هربار نگاه می کنم …
تب می کند ، وجودم …
یــادم بــاشـــد ، امشب بعضی از آرزوهایم را دَم ِ در بگذارم
تــا رفتگـــر ببــــرد ! بیچــاره او
ما بقــی را هم نقــدا” بــا خود بــه گور می بـــرم
ما بقــی همــان ” آرزوی بــا تــو بودن ” است
نتــرس جانکم
حتــی آرزوی ِ داشتنت را هم بــه کســی نمی دهم