مثل بارانی که از اسارت ابر رها شده باشد،تند وباشتاب کلمات از مغزم به دستم می بارند تا قلمم بارش باران را روی دفترم تداعی کند.
سلام واژه های من؛گنج بزرگ آدم ها؛چقدر دلتنگتان بودم و چقدر منتظر و چشم به راه بارشتان.پشت کدام چراغ قرمز مانده بودید که آنقدر دیر سبز شد؟یکی دو سالی می شود یاری ام نمی کنید تا با همراهی قلمم زیبایی یک پاتیناژ را روی سفیدی کاغذ به نمایش بگذارم. ببارید تا بتوانم شکوه جاودانه تان را جاودانه تر کنم.