حذر ار عشق...
با توگفتم:«حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم؟ نتوانم!
روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی،من نرمیدم،نگسستم»
باز گفتم:که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب،ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه برعشق توخندید!
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم،نرمیدم