پاییز بمان
ڪجا مے روے؟
من هنوز دلتنگمــ
هنوز دستهایش را نگرفته امــ
پاییز بمان
قول داده بود
تا تو نرفته اے بیاید...
قول داده بود
زردے برگها را
زیر پایمان حس ڪنیمــ ...
پاییز بمان
وقت رفتن نیستــ
من هنوز نگفته امــ دوستش دارمــ ...
پاییز بمان
زمستان ڪه بیاید و
گرمے دستانش نباشد
سرما امانمــ نمے دهد
پاییز بمان
هنوز بر نگشته استــ
هنوز جایش خالیستــ
هنوز منتظرمــ
پاییز بمان
مے ترسمــ تا ابد در زمستان دفن شومــ ...
ڪوتاه ترین شبها هم بے تو نمے گذشتــ ...رحم ڪن عشق من... امشبــ شبــ یلداستــ ...
آخرین شبــ سرد پاییزے...دور از تو...اما دلمــ نزدیڪـ توستــ ...به امید یلداے بعدے ڪه شبــ را در آغوش تو سحر ڪنمــ ...
گرماے دستهاے تو آتشے ستــ ڪه با آن تمامــ وجودمــ را گرمــ خواهمــ ڪرد...حتے در سرماے زمستان...و این یعنے همان دوستــ داشتن... و من براے دوستــ داشتن دلیل نمیخواهمــ ...
+ ادامه بدون رمز...
+ اسما جون من نمیتونم واست کامنت بذارم...ولی میخونمت عزیزم...