من به عشق دیدنت راهی به دل بگشوده ام
کهکشانی را برای وصل تو پیموده ام
گر کشم با جان خود رنج و بلای این سفر
عاشقی را در عمل بر بندگی افزوده ام
آنچنان سر مست عشق وصلت یارم که از
شر وسواس هوای نفس خویش آسوده ام
با صفا و مطمئن آیم به کویت دلبرا
گرچه عبدی روسیاه و عاصی و آلوده ام
{مهرزاد}ار خواهی جمال یار خود را بنگری
رمز آن را در نخستین مصرعم بسروده ام
ضددختر