گاهی وقتها .. وقتی از همه خیلی خیلی دوری
دلت آنقدر هوایی میشه که اگه دست خودت بود ،
چمدون رو میبستی ، با اولین پرواز خودتو میرسوندی
به اولین آغوشی که برات باز میشه ،
و شاید اگر جرات میکردی !!!!
همونجا روی شونه هاش خودتو از غمِ دنیا خالی میکردی .
گـــاهــی وقــتهـــا ...
دلت میخواد قبل از اینکه کسی متوجهات بشه ،
چمدونت رو ببندی ، قبل از اینکه تردید سراغت بیاد
با اولین پرواز برگردی خونه ،
کفش و پالتو و شال گردنتو بگذاری دم در ،
بری تو اتاقت ، سرتو بذاری روی بالش خودت ....
و تنهاییهات با شکوه هر چه تمام تر بغل کنی ...
و عظمتِ یک عمر حرفهای نزده رو زار بزنی .. زار بزنی .. زار بزنی
راســـتــــی ....
مـــنـــو بــبــخـــش ...
که تو رو یاد روزهایی انداختم که تکلیف خودت رو با خودت نمیدونی ...