loading...
►███▓▒░░ضامن چت ░░▒▓███◄
ضددختر

مجیدقزوین بازدید : 18 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

 

عکس عاشقانه ماه

مهم نیست
دور باشی
یا که نزدیک
از رو به رو بیایی
یا که رو برگردانی از من
ماه رو از هر طرف که ببینی ماه است...

 


تقدیم به نفسم که ماه زندگیمه

مجیدقزوین بازدید : 16 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

دلم برای یک نفر تنگ شده٫

 

نه میدانم نامش چیست نه میدانم چه میکند٫

حتی خبری از رنگ چشمانش هم ندارم٫

رنگ موهایش هم نمیدانم

                       فقط میدانم باید باشدونیست!

مجیدقزوین بازدید : 19 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

مادرم مرا ببخش...
دردهای بدنم بهانه بود
کسی رهایم کرده بود که صدای گریه هایم
اشک هایت را در آورده بود(به سلامتیه مامانم که همیشه بهترین هم رازمه)

مجیدقزوین بازدید : 26 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

گاهے دل ـَت بہانہ هایے مے گیرد کہ خودتــ انگشتـ بہ دهان 


مے مانے 

گاهے دلتنگے هایے دارے کہ فقط باید فریادشاטּ بزنے اما سکوتـ 

مے کنے 

گاهے پشیمانے از کرده و ناکرده اتـ 

گاهے فقط دل ـَت مے خواهد زانو هایتـ را تنگـ در آغوش بگیرے 

و گوشہ اے 

؛ گوشہ تریـטּ گوشہ اے ...! کہ مے شناسے بنشینے و فقط نگاه کنے 

گاهے چقدر دل ـَت براے یکــ خیال راحتــ تنگــ مے شود

گاهے دلگیرے ؛ شاید از خودتــ ...شاید...

 

مجیدقزوین بازدید : 19 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)
آنـقـَدر باوَرت دارم کـِه وَقتـی می گـویی بــاران خـیس میشـَوَم . . .

 

نفسم من اینقدر باورت دارم که خودت هم باورت نمیشه پس عاشقانه دوست دارم

مجیدقزوین بازدید : 17 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

•●♥ قـــــول میدهـــــم " لام تــــا کام " حرفـــــى نزنـــــم

فقـــــط بگـــــذار از ” دال تـــا میم ” بگویــــم 

بگـــــذار بگویـــــم کـــه “ ღ دوستتـــ دارم ღ ” ♥●•

مجیدقزوین بازدید : 25 شنبه 23 دی 1391 نظرات (1)

همه یک طرف
تو یک طرف !
آن ها مرا
تنها به روزمرگی های زیبا می رسانند !
اما "تــــــــــو"
مرا به همه ی هستی ام باز می گردانی !!



مجیدقزوین بازدید : 14 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

عشق و شهوت زاده یک مادرند

هردو عصیان پیشه و رسوا گرند

دل سرای عشق و لب جای هوس

بی هوس عشق است در بند قفس

ای بسا شبها که لیلی در خفا

خفته در آغوش مجنون بی صدا

شایدا لبهای شیرین هم دوصد

بر لب فرهاد عاشق بوسه زد

عشق ورزی را هوسبازی مخوان

هرچه میخواهی در آغوشش بمان

عشق و شهوت را جدا کردن چرا؟

عاشقی را بی صفا کردن چرا؟

چون به جمع عاشقان گشتی قرین

تن بده بر بوسه های آتشین

مجیدقزوین بازدید : 26 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

آرامـش وجــود مـن
بــودنــم در آغــوش مــردانــه اتـ استـ
بگـذار حـســودان
هــرچـه مے خــوآهـنـد بگــویـنـد
جــز تـو و عـشــق تــو
تـمـوم دنـیــآ پــر

مجیدقزوین بازدید : 16 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"

گفتم: "دنبال یه دوست. دوستی که دستَ‌مُ بگیره بِبَرَدم توی آسمونا چَرخَ‌م بده؛ ستاره‌ها از شرمْ آب

بِشن بریزن توی دریا."

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"

گفتم: "دنبال یه دوست. دوستی که ارزشِ عمری‌رو داشته باشه که پاش صرف می‌کنم. دوستی که

ستاره نباشه پِتّی خاموش‌شِه؛ ماه نباشه هِی بِرِه زیرِ ابرا؛ خورشیدم نباشه هِی کسوف کنه شبْ‌شِه.

دوستی که نَفَس باشه؛ اگه نباشه آدم کبودشِه بمیره!"

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"

گفتم: "دنبال یه گل. گلی که دستِ‌شُ بگیرم بِبَرَمِ‌ش توی گُلِستونِ هزارگُلْ تابِ‌ش بدم؛ گُلا از خجالت

سرخ بشن، پَر بریزن روی خاک."

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"

گفتم: "دنبال یه هم‌سفر. هم‌سفری که دستَ‌مُ بگیره باهام بیاد توی جاده؛ غبارا شَرم کنن از رَدِّ

قدم‌هاش؛ خاک بِشَن بِشینَ‌ن روی زمین."

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"

گفتم: "دنبال یه گل. گلی که مسوولِ‌ش باشم؛ پاش آب بریزم؛ دورش تَجیر بِکِشم؛ شب‌پَره‌ها رو ازش

دوور کنم. گلی که مسوولم باشه؛ پام آب بریزه..."

گفت: "دنبال چی می‌گردی؟"

گفتم: "دنبال یه هم‌سفر. هم‌سفری که از جاده نترسه. مقصدْ آخرِ دنیام که باشه، کفش‌هاشُ وَر بِکِشه

باهام بیاد و کم نیاره."

گفت: "وِل معطلی! اونی‌که دنبالِ‌شی روو زمین پیداش نمی‌کنی. باس بِری توی ابرا؛ توی خیالا؛ توی

رؤیاهات دنبالِ‌ش بگردی. خودتُ خسته نکن رفیق!"

گفتم: "چی؟ گفتی رفیق؟"

گفت: "بی خیال!"

گفتم : بود و قدرش ندانستم و او را از من ربودند...

 

مجیدقزوین بازدید : 16 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

به نام نامی حضرت دوست

از کنارم که گذشتی

 

عاشقت شدم

 

حالا از کنار هر کسی که می گذرم

 

عاشقم می شود

*****

عشق ابدی من ! بت جاودانه من خواهی بود ...

هرگاه به یادت و دلتنگت باشم میام اینجا توی این کلبه ای تو که برایم ساختی با قطرات دیده آتش دل تسکین میدهم .

تمامی الفاظی که آموخته ام قاصر از بیان نیمی از مهربونی هایت هستند....

 

مجیدقزوین بازدید : 19 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

نمیدانم گناه توست

 

يا عيب چشمهای من

 

اينکه بعد از تو

 

تمام عالم از چشمم افتاده اند.....!

 

مجیدقزوین بازدید : 13 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)

خدایا

ایـــوبــــ را بیــاور زمـیــن ،

مــیــخواهــم از صبـــر برایـــش بگویـــم ... !

یک کاغذ سفید را هر چقدر بزرگ و تمیز باشد قاب نمی گیرند

برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت.

مجیدقزوین بازدید : 26 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)
چقــدر بايد بگذرد

تا مـن در مـرور خـاطراتم

وقتي از کنار تــو رد ميشوم،

تنـــم نلــرزد…

بغضــم نگيــرد؟

سکوت یعنی یه گوشه بیصدا بشینی و از سیگارت کام بگیری
 و صدای گر گرفتن و خاکستر شدنشو بشنفی،
تو خودت اونقدر غرق شی که تا ته سیگارت لباتو بسوزوه،
چقدر از این زندگی خستم خـــــــــــــــــــــــــــــــدا...
نه انگار واقعـــــــــــا؛
خیال رفتن ندارن این غصه های لعنتی.
 در انتظار هیچ کس نیستم اما
 
هنوز وقتی نویز موبایل رو اسپیکر می افتد


دلم می لرزد

 

که


شاید " تو " باشی!

 

 

مجیدقزوین بازدید : 20 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)
راه کـــه مـــی روم. . .

       مــدام بـــر مـــی گردم و پـــشت سرم را نـــگاه

 مـــی کنم.

                     "دیــــوانــــه نیــــستم"

 

                  خنــــجر از پـــشت خورده ام.

از مرگ می ترسم ،

فقط به خاطر اشک های مادرم !

گاهـی فـقـط بایــد

لبـخـنـد بـزنــی

و

رد شـــوی

بگـذار فـکـر کنـنـد

نـفـــهــمیـــــــدی.

مجیدقزوین بازدید : 14 شنبه 23 دی 1391 نظرات (0)
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.

اگر چیزی را با گوشهایت نشنیدی ،

یا آن را با چشم هایت ندیدی . . .

آن را با ذهن کوچکت ابداع نکن !

و با دهان بزرگت به اشتراک نگذار.

تمام کسانی را که هر چه خواستند با من،
بادلم
با احساسم کردند
و مرا در دوردست خودم تنها گذاردند...
و من امروز به پایان خودم نزدیکم؛


پروردگارا!

به من بیاموز تا در این فرصت حیاتم

آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند.

 

مجیدقزوین بازدید : 19 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

جهان بزرگ است و زندگی مرموز

تا به حال فکرش را کرده ای

حتی "تو" ، تویی که نمی شناسمت !

شاید روزگاری دور، همه چیزم شوی!

نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم

نه به فرداهایی که شاید بیایی

می خواهم امروز زندگی کنم

خواستی باش... خواستی نباش

من هستم و می مانم.


مجیدقزوین بازدید : 25 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

چند سالل پیش سه تا از هم کلاسی ها و دوستای گلم رو توی این خودرو لعنتی از دست دادم.

مرحومین: دکتر آرش ایمانزاده- دکتر فرید جهانی - دکتر بهرام آبیار.

میبینین دنیا چقدر ظالمه؟

هنوزم وقتی یادم می افته اشک تو چشام جمع میشه.

خدایا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

روحشون شاد.

+ نوشته شده توسط بهزاد در دوشنبه هجدهم دی 1391 و ساعت 23:46 | 3 نظر

جهان بزرگ است و زندگی مرموز

تا به حال فکرش را کرده ای

حتی "تو" ، تویی که نمی شناسمت !

شاید روزگاری دور، همه چیزم شوی!

+ نوشته شده توسط بهزاد در دوشنبه هجدهم دی 1391 و ساعت 23:19 | نظر بدهید

نه به دیروزهایی که بودی فکر می کنم

نه به فرداهایی که شاید بیایی

می خواهم امروز زندگی کنم

خواستی باش... خواستی نباش

من هستم و می مانم.

+ نوشته شده توسط بهزاد در دوشنبه هجدهم دی 1391 و ساعت 23:14 | نظر بدهید
این آخرین بارم بود

دیگر احساسم را برای کسی عریان نمی کنم

صداقت یعنی حماقت
 
+ نوشته شده توسط بهزاد در دوشنبه هجدهم دی 1391 و ساعت 22:53 | یک نظر

هنگامیدستمرا دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دریا و دریا ...!

+ نوشته شده توسط بهزاد در یکشنبه هفدهم دی 1391 و ساعت 22:8 | 2 نظر
شاید سالها بعد در گذر جاده ها
بی تفاوت از کنار هم بگذریم
و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود.
+ نوشته شده توسط بهزاد در یکشنبه هفدهم دی 1391 و ساعت 22:4 | نظر بدهید

اگر چیزی را با گوشهایت نشنیدی ،

یا آن را با چشم هایت ندیدی . . .

آن را با ذهن کوچکت ابداع نکن !

و با دهان بزرگت به اشتراک نگذار.

+ نوشته شده توسط بهزاد در یکشنبه هفدهم دی 1391 و ساعت 22:2 | نظر بدهید

دوست داشتن از عشق برتر است ...
.عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
.اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است
و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد
عشق در غالب دلها در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود
و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها، برخلاف
غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش دارد، می توان گفت
.که به شماره هر روحی، دوست داشتنی هست
عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ یک « خود جوشی ذاتی » است
و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند
و گاه، میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است
و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنایی آن، چهره یکدیگر را
می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که
در چهره هم می نگرند، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و
.ناآشنایی پس از عشق - که درد کوچکی نیست - فراوان است
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند
و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید، و در حقیقت، در
آغاز، دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند. و پس
از « آشنا شدن » است که « خودمانی » می شوند - دو روح، نه دو نفر، که ممکن است
دو نفر با هم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی کنند و این حالت بقدری
ظریف و فرّار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد - و سپس، طعم
خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و
آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر
بچشم می بینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک
دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و
پاک صمیمی « ایمان » در برابرشان باز می شود و نسیمی گرم و لطیف - همچون روح
یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده
و زمزمه دردآلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا به لرزه می آورد - هر لحظه
پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمینهای دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش
بوستانهای دیگر را به همراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین
و شوخ، هر لحظه، بر سر و روی این دو می زند
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی « فهمیدن » و « اندیشیدن » نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن
را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های
دلخواه را در « دوست » می بیند و می یابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و
دوست داشتن لطیف است و نرم در عین حال پایدار و سرشار اطمینان
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هر چه بیشتر می نوشیم، سیراب تر می شویم
و از دوست داشتن هر چه بیشتر، تشنه تر
عشق هر چه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نوتر
عشق نیرویی است در عاشق، که او را به معشوق می کشاند
و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که دوست را به دوست می برد
عشق، تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد
و به روزمرگی - که طبیعت سخت آن را دوست میدارد - سرگرم شود
و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خودآگاهی ترس آور آدمی دراین بیگانه بازار زشت و بیهوده
عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن
عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است
و
دوست داشتن « همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن » است

« دکتر علی شریعتی »

+ نوشته شده توسط بهزاد در یکشنبه هفدهم دی 1391 و ساعت 21:58 | نظر بدهید
تمام کسانی را که هر چه خواستند با من،
بادلم
با احساسم کردند
و مرا در دوردست خودم تنها گذاردند...
و من امروز به پایان خودم نزدیکم؛

پروردگارا!
به من بیاموز تا در این فرصت حیاتم
آهی نکشم برای کسانی که دلم را شکستند.

 

+ نوشته شده توسط بهزاد در یکشنبه هفدهم دی 1391 و ساعت 21:42 | نظر بدهید
راه کـــه مـــی روم. . .

       مــدام بـــر مـــی گردم و پـــشت سرم را نـــگاه

 مـــی کنم.

                     "دیــــوانــــه نیــــستم"

 

                  خنــــجر از پـــشت خورده ام.

+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:25 | نظر بدهید

از مرگ می ترسم ،

فقط به خاطر اشک های مادرم !

+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:23 | نظر بدهید

گاهـی فـقـط بایــد

لبـخـنـد بـزنــی

و

رد شـــوی

بگـذار فـکـر کنـنـد

نـفـــهــمیـــــــدی.

+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:17 | نظر بدهید
چقــدر بايد بگذرد
تا مـن در مـرور خـاطراتم
وقتي از کنار تــو رد ميشوم،
تنـــم نلــرزد…
بغضــم نگيــرد؟
+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:13 | نظر بدهید
سکوت یعنی یه گوشه بیصدا بشینی و از سیگارت کام بگیری
 و صدای گر گرفتن و خاکستر شدنشو بشنفی،
تو خودت اونقدر غرق شی که تا ته سیگارت لباتو بسوزوه،
چقدر از این زندگی خستم خـــــــــــــــــــــــــــــــدا...
نه انگار واقعـــــــــــا؛
خیال رفتن ندارن این غصه های لعنتی.
 
+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:11 | نظر بدهید
در انتظار هیچ کس نیستم اما
 
هنوز وقتی نویز موبایل رو اسپیکر می افتد

دلم می لرزد
 
که

شاید " تو " باشی!
 
 
+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:5 | نظر بدهید

یک کاغذ سفید را هر چقدر بزرگ و تمیز باشد قاب نمی گیرند

برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت.

+ نوشته شده توسط بهزاد در شنبه شانزدهم دی 1391 و ساعت 23:2 | نظر بدهید

خدایا

ایـــوبــــ را بیــاور زمـیــن ،

مــیــخواهــم از صبـــر برایـــش بگویـــم ... !

+ نوشته شده توسط بهزاد در جمعه پانزدهم دی 1391 و ساعت 23:30 | نظر بدهید

پسورد وایرلسمو دو روزه عوض کردم کلا محبوبیتمو تو همسایه ها از

 دست دادم! یکی یکی سرد و سردتر می شن. نگرانم دسته جمعی یه

حرکتی بزنن.

امروز یکیشون بلند به اون یکی می گفت نامرد نذاشت فیلممو کامل

دانلود کنم!

همچین همسایه های دزدی داریم ما.

+ نوشته شده توسط بهزاد در جمعه پانزدهم دی 1391 و ساعت 23:28 | نظر بدهید


Powered By
BLOGFA.COM

 
مجیدقزوین بازدید : 12 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

 


سیگارم را

پرتِ گوشه ای می کنم و

می نشینم به شمارش سرفه های پیاپی

ریه هایم،

پر شده است از دودی که هنوز هم از کُنده ی تو بلند می شود

 

مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

چرا می گویند… ها… علامت جمع است،

در حالی که… تن را… با… ها جمع میکنی … خودت می مانی و خودت ؟

مجیدقزوین بازدید : 15 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

The strength of a man

قدرت و صلابت یك مرد

 

قدرت و صلابت یه مرد در پهن بودن شونه هاش نیست

بلکه در این هست که چقدر میتونی به اون تکیه کنی و اون میتونه تو رو حمایت کنه

 

قدرت و صلابت یه مرد این نیست که چقدر بتونه صداش رو بلند کنه

بلکه در اینه که چه جملات ملایمی رو میتونه تو گوشات زمزمه کنه

 

قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چند تا رفیق داره

بلکه در این هست که چقدر با فرزندان خودش رفیق هست

 

قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چه قدر در محیط کار قابل احترام هست

بلکه در این هست که چقدر در منزل مورد احترام هست

 

قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چقدر دست بزن داره

بلکه به این هست که چه دست نوازشگری میتونه داشته باشه

 

قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چند تا زن عاشقشن

بلکه به این هست تنها عشق واقعی یه زن باشه

 

قدرت و صلابت یه مرد به این نیست که چه وزنه سنگینی رو میتونه بلند کنه

بلکه بستگی به مسائل و مشکلاتی داره که از پس حل اونا بر بیاد

 

 

 

Beauty of a Woman

زیبایی یك زن

 

زیبایی یه زن به لباسهایی که پوشیده... ژستی که گرفته

و یا مدل مویی که واسه خودش ساخته نیست

 

زیبایی یه زن باید از چشماش دیده بشه

به خاطر این که چشماش دروازه ی قلبش هستند، جایی که منزلگه عشق میتونه باشه

 

زیبایی یه زن به خط و خال صورتش نیست

بلکه زیبایی واقعی یه زن انعکاس در روحش داره

 

محبت و توجهی که عاشقانه ابراز میکنه

هیجانی که در زمان دیدار از خودش بروز میده

زیبایی یک زن هست

چیزی که با گذشت سالیان متمادی افزایش پیدا میکنه

مجیدقزوین بازدید : 18 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

مــقـــصد مـهـم نیـــســــــت

مسیـــــــر هــــــم مهــــــم نیــــســـــت

حتــی خــــود سفــــــر هـــــم

چـنــــــدان مهــــــم نیـســــــت!!!

اون چیــــــزی کــــــه مهمـــــــه یــــه همسفــــــرِ خــــوب و

همیـشـــگیــــــه...♥

مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

هنوز هم فراموشت نـکرده ام بـا این که فراموش شده ام

هنوز هم صدایت را می شنوم بـا اینکه صــدایم نـکرده ای

هنوز هم همه جا می بینمت با اینکه به دیدنم نیامده ای

هنوز هم با عشـق تو پا برجـام بـا اینکه خـودت را زیــر پا عــشق دیــگری شــکسـته ای

هنوز هم همان طور مقدس دوست دارم با اینکه زندگی خود را داری به تباهی می کشانی

هنوز هم چشمانی به اشتیاق نگاهت منتظرند با اینکه چشم برچشم دیگری دوخته ای

هنوز هم دلواپس دلنگرانی های توام با اینکه از همه آدمها بریده ای

به هزاران شادی نفروشم غم پنهان  تو را.

مجیدقزوین بازدید : 22 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
بودن ها هم بودن های قدیم؛

نه اینترنت بود، نه تلفن؛

فقط نگاه بود، رو به رو، چشم در چشم؛

به همین خلوص، به همین کیفیت، به همین سادگـــــــــی .
مجیدقزوین بازدید : 23 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

برای خودت  زندگـــی کن

کسی که تـو را " دوست" داشته باشد ...

با تـو " می مانـد "

برای داشتنت  " می جنگد "

اما اگر دوستت  نداشته  باشد به هر بهانه ای می رود ...!

مجیدقزوین بازدید : 15 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

یک نفر در همین نزدیکی ها

چیزی

به وسعت یک زندگی برایت جا گذاشته است

خیالت راحت باشد

آرام چشمهایت را ببند

یک نفر برای همه نگرانی هایت بیدار است

یک نفر که از تمام زیبایی های دنیا

تنها تو را باور دارد.

مجیدقزوین بازدید : 17 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

گلهاش توی دستش بود,نشسته بود لب جدول،رفتم نشستم کنارش گفتم:برای چی نمیری گلات رو بفروشی؟گفت:بفروشم که چی؟تا دیروز میفروختم که با پولش ابجیمو ببرم دکتردیشب حالش بد شد و مردبا گریه گفت:تو میخواستی گل بخری؟گفتم:بخرم که چی؟تا دیروز میخریدم برای عشقم امروز فهمیدم
باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد,یه گل بهم دادبا مردونگی گفت:بگیرباید از نو شروع کردتو بدون عشقت,من بدون خواهرم...!
زندگی کن *

مجیدقزوین بازدید : 19 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

یه روز یه پیر مرده داشته روزنامه می خونده نوه ی اون میاد میگه بابابزرگ با هم بازی کنیم؟ بابابزرگه که حوصله نداشته یه تیکه از روزنامه که نقشه دنیا روش بوده رو تیکه تیکه می کنه میده به بچه می گه فکر کن پازله درستش کن چند دقیقه بعد بچه درستش می کنه مییاردش بابابزرگش می گه توکه نقشه ی دنیارو بلد نیستی چطور درستش کردی ؟ بچه می گه من ادمای پشت صفحه رو درست کردم اگه ادما درست شن دنیا هم درست میشه.

مجیدقزوین بازدید : 16 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

اگر خداوند آرزویی در دلت نهاد ..بدان توانایی رسیدن به آن را در وجود تو دیده است.......

در سکوت دادگاه سرنوشت....عشق بر ما حکم سنگینی نوشت......گفته شد دلداده ها از هم جدا....وای بر این حکم و این قانون زشت.....

برای بزرگ بودن نخست باید کوچک بودن را تجربه کرد....

کاش می شد همچو آواز خوش یک دوره گرد .....زندگی را بار دیگر دوره کرد...

برای چشم خاموشت بمیرم. کنار چشمه ی نوشت بمیرم. نمی خواهم در آغوشت بگیرم که می خواهم در آغوشت بمیرم

وقتی دل تنها کالایی است که خداوند شکسته ی آن را می خرد....پس چرا من به دست کسی که دلم را شکست بوسه نزنم؟!.......

وقتی وارد طوفان های زندگی می شویم می پرسیم خدا کجاست....در حالی که او در حال تهیه ی یک رنگین کمان است...

گفتم دوست دارم....نگاهی به من کرد و گفت:چند تا؟؟....دستامو بالا آوردم و تمام انگشتامو نشونش دادم....اما...اون به کف دستام نگاه می کرد که خالی بود....

پای سگ بوسید مجنون خلق گفتندش چه بود،گفت این سگ گاهگاهی کوی لیلی رفته بود .

لبخند بزن بدون انتظار پاسخی از دنیا.....و بدان که روزی آنقدر شرمنده می شود که به جای پاسخ لبخند.....با تمام سازهایت می رقصد!!............

مجیدقزوین بازدید : 25 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

کودکي هايم اتاقي ساده بود...
قصه اي دور اجاقي ساده بود
شب که مي شد نقش ها جان مي گرفت
روي سقف ما که طاقي ساده بود
مي شدم پروانه خوابم ميپريد
خواب هايم اتفاقي ساده بود

مجیدقزوین بازدید : 363 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)

בیشَبــــ פֿــבا آهِسـتـﮧ בر گُوشــَــــم گُفت :

בیگـﮧ بَســــــــــــــــــــــــــــــــــﮧ!

بارانَــــــــــــم از اَشڪـهایت פֿـجاَلت مے ڪــَــشــــב ... !!! 

 


اینجا زمیـטּ استـــ و رسم آدمهایش عجیبــــ !

 

اینجا گم کـ ـه میشوے بـ ـه جاے آنکـ ـﮧ دنبالتـــ بگردند . . .

فراموشتـــ میکنند

 

به تو سپرده بودمش با هزارو یک امیدحالا برای

هزارو یکمین بار قلبه شکستمو میبرم گچ بگیرم

مجیدقزوین بازدید : 19 جمعه 22 دی 1391 نظرات (0)
 
امروز معلم عشق گفت :
دو خط موازی هیچگاه به هم نمیرسند !
مگر اینکه یکی از آنها خود را بشکند .
گفتم : من خودم را شکستم پس چرا به او نرسیدم ؟
لبخند تلخی زد و گفت :
شاید او هم به سوی خط دیگری شکسته باشد 
عضویت در سایت

عضویت

تعداد صفحات : 8

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1528
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 19
  • آی پی امروز : 41
  • آی پی دیروز : 64
  • بازدید امروز : 1,685
  • باردید دیروز : 356
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,769
  • بازدید ماه : 4,923
  • بازدید سال : 27,867
  • بازدید کلی : 81,290